از دیدارها

  دوباره من هستم و بلک‌بری عزیزم. عطای هوشمندی گوشی‌های مدرن را بخشیدم به لقایشان که از زار و زندگی مانده بودم. نه دوختی، نه دوزی، نه کتابی، نه فیلمی و نه آسایشی. سخت بود بشود گذشت. آدمیزاد است دیگر. دو دل بودم و در عین حال مصمم. انگشت اشاره دست راستم و شست دست…Continue reading از دیدارها

مزار شریف

آن شب که امیر یکهو قبل خواب یادش آمد قرار بود آدرس قبر دایی اسماعیل را از سایت بهشت زهرا پیدا کند، یادم افتاد که هیچ نشانه‌ای از تو ندارم. هیچ نشانه‌ای حتی سنگ قبری … حتی آدرس سنگ قبری که حتی نشود بروم بالای سرش … هیچ. جز زخمی که گاه تیر می‌کشد.