موقعِ نقاشی کردن، دیدی کاملاً رئالیست دارم. کلاس چهارم دبیرستان بودیم که «پریسا» را کشیدم. آنوقت دور میز معلم که ایستاده بودیم و بچهها باز «خر کیف» شده بودند از آثار هنریِ بنده، در پاسخ سوالشان که این «پریسا» کی هست؟ گفتم دخترِ من میباشد! بعد همان موقع بود که زینب گفت:«من یک روزی میبینمش»…Continue reading میم مثل مادر
برچسب: درخت زیبای من
درخت زیبای من
چهارده ساله بودم که با خواندنِ کتابی، گریه کردم. تنها گریه کردن نبود. زار میزدم و طوری اشکهام روی گونههام میریخت که انگار نخِ تسبیحی پاره شده باشد روی صورتم. عید بود، مهمانها که میآمدند میخزیدم توی اتاق و یک لحظه زمینش نمیگذاشتم. آنوقت آخرهای کتاب بود که زار زدنهام شروع شدند. مادرم پرسید چی…Continue reading درخت زیبای من