میپرسم دلبر خانم بیداری؟ نیمه شب است. دلبر خانم بیدار نیست یا من ترجیح میدهم نباشد. امیر شب گفت فلاسک بزرگه را درست کرده، واشرش افتاده بود. یاد روزهای تنهایی افتادم. یاد نسکافههای سرد. خرمای زاهدی. نبات زعفرانی. یاد روزهای تنهایی. یاد تلاشم برای استقلال. زخمها و گریههای طولانی. یاد عکس پرینتی مادر جلوی بوته…Continue reading بی باریکه بی کرانه
برچسب: دلبر خانم
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
خانه هفتم یک طبقه بالاتر از خانه ششم است. درست است، در همین ساختمان دوستدار طبیعت ماندیم. صبح به امیر گفتم یک روز میآییم، یک روز میرویم درست مثل دنیا. چیزی که به جا میماند خاطرات است. این خانه خوب بود، پر مهمان بود. پر روزی بود. پر از خاطرات خوب. خانه هفتم هر چی…Continue reading گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
میل تو دارد این دلم
روی زمین زیر پای دلبر خانم دراز میکشم. گریهام میگیرد یکهو. نگاهم میکند. میگویم آخ دلبر خانم حستهام. خیلی خستهام. اگر میشد یک جوری تمامش کرد خوب بود. نگاهم میکند. میگویم چیزی که شدهام, جز رنج و اندوه برای خودم, امیر و مادرم نیست. عجز زشتترین صورت زندگیاست. ناتوانی رنگ سیاهی است که قدرت همپوشانیاش…Continue reading میل تو دارد این دلم