طاقت نیاورد و دید جواب نمیدهم – خواب بودم- زنگ زد و تلفنی هم خبر داد. این دفعه اول نیست که مونا آمده تهران و احتمال قوی خودش بوده چون چند وقت پیش درباره خریدن کاپشن و سفرش به تهران نوشته بود. اینها را چند وقت پیش میخواستم درباره اخلاق بدی که داشتم و سبک…Continue reading بیویرایش
برچسب: شادی
دوستی با هرکه کردم آخرش بر باد رفت
این را میخواستم چند روز قبل بنویسم. ننوشتم ولی دردش را هنوز دارم حس میکنم. ماجرا از آنجا شروع شد که یکی در فیسبوک پیغام نوشت که سوسن خوبی؟ اسمش هر چه ناآشنا، آشنا مینمود. قبل از سوسن چطوری هم کلی نوشته بود که بله، یادش نیست کی مرا اد کرده که تازگی من اکسپت…Continue reading دوستی با هرکه کردم آخرش بر باد رفت
تب پاورقی
امیر دیشب گفت داستان پستچی چیستا یثربی. گفتم آره. بله. خانم نویسنده دارد از عشق دوران نوجوانیاش مینویسد. پاورقی فرم. البته من فقط یک کتاب از یثربی خواندهام، «سلام خانم جنیفر لوپز» که شادی عزیز هدیه داده بود. که خوب سبکش را دوست نداشتم. از پستچی هم خوشم نیامد. اینکه چطور این همه سر و…Continue reading تب پاورقی
از کارکردها
نوشتن، کاری نیست که با هر وسیلهای ممکن باشد. یا نه، برای من نوشتن با هر وسیلهای کارکردی متفاوت دارند. من در طول زندگیام هرگز نتوانستم با مداد فشاری ـ مداد اتود ـ کار کنم. برای من مداد یعنی استدلر، شتر نشان یا تمام مدادهایی که بشود تراشیدش. در تمام زندگیام هرگز با رواننویس نتوانستم…Continue reading از کارکردها
یک رفتنِ همیشگی بود …
اردیبهشت بود. همان روزهای نمایشگاهِ کتاب. با هداک رفتیم مصلای تهران، نیکو و ستاره و نیلوفر را آنجا دیدیم. چقدر راه رفتیم، چقدر خندیدیم. چقدر با موبایلِ سونی اریکسونِ نیکو عکس انداختیم. بعد برگشتیم خانهی هداک اینا. هداک تعدادِ پلههاشان را داشت، دقیق! [مثلِ من که همیشه تاریخها را به خاطر داشتم، دقیق!] برای شام…Continue reading یک رفتنِ همیشگی بود …
«این»
کسی به من بگوید، خواب نمیبینم. یا اگر همهاش خواب است، به من بگوید. که دل نبندم. که بستهام. که آرزو نسازم. که ساختهام. کسی آهسته کند این آشوب بلاخیز را. کسی بلاگردان شود این گردونه مجنون را. کسی بسازد با این آشفته حالیام. با گُم شدنهای پیدرپیام. زمانی که میگریزد. زمانی که میلنگد. زمانی…Continue reading «این»
به مناسبت روز جهانی ام.اس
حالا که فکرش را میکنم، میبینم چقدر بزرگ شدهام. چقدر متفاوت شدهام با چند سال پیش. با روزهایی که سختم بود به دوستانم بگویم ام.اس دارم. روزهایی که از ترس نگاههای پرسشگر و سوالات احتمالی، ساعات خروجم از خانه را تغییر میدادم تا کسی از من نپرسد چرا آنقدر آهسته راه میروم و یا وقتی…Continue reading به مناسبت روز جهانی ام.اس