اردیبهشت ۹۷ بود. خودم تنهایی لباس پوشیدم و با کمک هانیه و مریم، برادرزادههایم رفتیم شاهگلی (+). زیر باران ناهار خوردیم. با ایمو با امیر تماس گرفتم که ببیند تا کجاها مستقل شدم ازش. رفتیم دکه عکاسی. لباس سنتی پوشیدیم و عکس گرفتیم. پنج سال گذشته. هانیه ازدواج کرده. مریم را سالهاست ندیدم. سالهاست شاهگلی…Continue reading از قاتلین
برچسب: شاهگلی
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
اینجا نزدیک دمیدن صبح صادق صدای پرنده میپیچد. گاهی کلاغها گاهی گنجشکها. با کلاغها یاد شاهگلی میافتم با گنجشکها میروم چهارراه/ میدان ایالت ارومیه، جلوی ساختمان دادگستری. نرسیده به ساختمان دادگستری دو سه پله که بروی بالا مغازه دو نبش بزرگی است پر از فابهای چوبی و فلزی. اولین نقاشی با مدادرنگیام را دادم آنجا…Continue reading در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
مشاهده
دیروز صبح در بیمارستان شهریار بخش شیمیدرمانی خانم همراه بیماری شالش را انداخته بود دور گردنش. تنها نبود خانمی هم سن و سالش با شال کیپ تا نزدیک ابرو و دو مرد هم همراهش بودند، پدر پیری را آورده بودند شیمیدرمانی. تا ظهر، هر بیمار یا همراه بیماری که آمد حتی بدحجاب هم نبودند. حتی…Continue reading مشاهده
دوری از یار بلاییست که من میدانم
سالها پیش عاشق مردی شدم که وقتی درِ گیر کردهٔ دستشوییِ معلولینِ پارکِ شاهگلیِ تبریز را برایم باز کرد قبل از اینکه از در خارج شوم لبهایم را بوسیده بود.
مرا ببخش که انقدر دوستت دارم
عکس را آذر دو سال پیش نوه خواهرم از شاهگلی گرفته بود. همان موقع آمدم بنویسم اما ماند. عکس را که دیدم یاد تو افتادم با اینکه ما هرگز آنجا نبودیم. یاد خیلیها میتوانستم بیفتم، از شادی و هداک گرفته تا حمید. محکمتر از همه امیر و قابل فرضتر از همه هادی. اما یاد…Continue reading مرا ببخش که انقدر دوستت دارم
هزاران و یکی
شاهگلی، فقط یک تفرجگاه عصر آققویونلویی نیست _ حداقل برای من. سهم عظیمی از خاطراتم را شامل میشود؛ جمعههای کودکیام و قرارهای جوانیام. شاهگلی یعنی آخرین یکشنبه تیرماه هشتاد و دوی هادی با مادرش. یعنی اندوه عمیق من بعد از رفتنش. یعنی اماس و قایقهای پدالی. یعنی شادی و حمید و هداک و…Continue reading هزاران و یکی
اردیبهشت اما تمام شده که.
اردیبهشت لعنتی سال هشتاد و هشت بود. روزهای خنک بارانی بهاری دلربا. کورتون گرفته بودم و از نشستن توی خانه خسته شده بودم. به سیب و تسبیح گفتم بیایید برویم شاهگلی. حاضر شدیم و مادر را هم برداشتم زنگ زدم آژانس تاکسی گرفتم رفتیم. باران تند بود. توی ماشین گفتم خدایا بعد این مدت آمدم…Continue reading اردیبهشت اما تمام شده که.