صداها زیادند. صداها دلتنگند. صدایم میزنند. صداهایی از کنج سبز خانه، از مبلهای قدیم، مبلهای جدید، صداهایی از آشپزخانه، صداهایی از سمت کتابخانه. صداهایی از اتاق خواب، از کمد لباسها، از خفای کشوی دراورها. صداهایی مبهم و ناآشنا از اتاق بغلی که قاطی صداهای خودی طلبم میکنند. صداهایی از میان درهای جاکفشی، از…Continue reading کمرم شکسته انگار
برچسب: صدا
ثبت است بر جریده جانم
حسابش از دستم در رفته که چند وقت است صداهای دیگری احوال مادر را دادند بهم، اما مینویسم اینجا که حسابش یادم باشد امروز صدای مادر را شنیدم. صدای قشنگش را شنیدم. اللهم لک الحمدُ حمد الشاکرین لک علی مصابهم
من؟
صدا، نه صدای پا بود، نه زمزمهی آرام مهربانی، نه کوبشی عصبی. تنها صدا بود. لغزان در مجاری گوشهایم، لغزان. صدایی که وامیداردت بیدار شوی و به شکل زانوهای خم شدهی برهنهات توی آینهی کنار تخت خیره شوی. دقایقی آنچنان طولانی که باز چشمهات سنگین شوند. گرم و خزنده. صدایی که مانند خنکای هوا در…Continue reading من؟
یک گوشه زندگی!
همیشه ترسو بودم. خانهی بزرگ پدری با آن هم اتاقهای تو در تو [که هر کدام دو تا در داشتند] و آن شبهای تاریکی و نور ضعیف و پتپتِ چراغ گردسوزشان برای کاشت و داشتِ بذر ترس در وجودم کفایت میکردند. بدترین قسمتش، دستشویی و حمام رفتن بود. خصوصاً شبها، دستشویی رفتن برایم بزرگترین ترس…Continue reading یک گوشه زندگی!
تو باور نکن!
تجربه کردهای اولین صدا را؟ وقتی میپیچد توی گوشت، جانت؟ یکطوری که انگار، از همان حفره حلزونی، منتشر میشود در جسمت. در رگهایت نفوذ میکند و با گویچههای خونت قِل میخورد میرود سمت تمام دریچههای جانت؟ اولین صدا را میگویم. مثل زهری که عمو در گوش پدر ریخت. در باغ. بعد بیاینکه مجالی برایت باشد…Continue reading تو باور نکن!
من رهسپار قلّه و او راهی دره …
صداهایی هستند که آدم را سحر میکنند. صداهایی که عاشقات میکنند. صداهایی که حتی پس از سالها، پس از مدتهایی مدید منعکس که میشوند در تمام دیوارههای سلولیی جسمات، در خلال الیاف روحات پژواک مییابند. اغراقآمیز است میدانم. ولی باور کنید صداهایی هستند که جنونآورند. هیجانانگیز. مسحورکننده. میشود به صدایی دل بست. همچنان که به…Continue reading من رهسپار قلّه و او راهی دره …
عشق سه سال طول میکشد!
«چطور شده بود که من هیچ وقت ندیده بودماش؟ شناختن این همه آدم توی دنیا به چه کار من آمده بود وقتی این دختر یکی از آنها نبود؟ توی میدان کلیسا هوا سرد بود، شما خیلی خوب میدانید که از این حرف میخواهم به کجا برسم- بله، نوک سینههایاش زیر پلوور سیاه چسباناش برجسته شده…Continue reading عشق سه سال طول میکشد!