بازی از اول, با دل مجروح

پیشنهاد می‌کنم با حوصله بخوانید: «چهل سال ؟ پنج سال و چهار ماه و‌هشت روزم بود انقلاب پیروز شد. تظاهرات یادمه . الله اکبر روی پشت بام یادمه. رفتن شاه یادمه. دوازده بهمن خیابان آزادی حوالی دانشگاه صنعتی بودیم . اون موقع صنعتی آریامهر بود . بابا کارمندش بود . مهد دانشگاه می‌رفتم. یادمه قبل…Continue reading بازی از اول, با دل مجروح

یک جلوش تا بینهایت صفرها

این بروشور تبلیغی کلاسهای جریان‌شناسی آقای دکتر زادبر است. داشتم نگاهش می‌کردم متوجه عکس دکتر شریعتی شدم. جای قشنگی دادند بهش. امروز قصد داشتم از این «قوچعلی» که زیاد تکرارش می‌کنم بنویسم که اینطور پیش رفت. در کتابخانه برادرم کتابهای زیادی برای سن کودک و نوجوان بود که خواندن را با آنها شروع کردم که…Continue reading یک جلوش تا بینهایت صفرها

فیلم معرفی می‌نماییم.

نمی‌شود قطعی در مورد هنر نظر داد. چون هنر قطعاً برای قضاوت پرداخته نمی‌شود. اما وقی سهواً یا عمداً برای قضاوت عرضه شد باید بهایش را پرداخت. چون قاضی‌ها قطعاً منصف نیستند. خصوصاً منتقدان و علی‌الخصوص‌تر منتقدانِ ایرانی. در هفته‌ای که گذشت، فیلم‌های اشباح ساخته مهرجویی و میهمان داریم اثر عسگرپور را تماشا کردیم. اشباح…Continue reading فیلم معرفی می‌نماییم.

شگفتِ آفرینش

روزی که به دنیا آمده‌ام را خیلی دوست دارم. این دوست داشتن از سرِ سرخوشی نیست. حسی که همواره نسبت به این روز داشتم، هرگز تغییر نکرده است حتی زمانی‌که به شدت به بن‌بست رسیده‌ام هم عاشق این روز بوده‌ام. روز تولدم را جشن گرفته‌ام و برای خودم هدیه‌ی تولد خریده‌ام. برنامه ریخته‌ام و شادی کرده‌ام. این موضوع حتی…Continue reading شگفتِ آفرینش

۲۴ ساعت در خواب و بیداری

پدر می‌گفت مردی آرزو می‌کند زبان حیوانات را فرا بگیرد. آرزویش برآورده می‌شود و سرگرمی‌اش می‌شود استراق سمع حیوانات مزرعه‌اش! یکروز می‌شنود که [به گمان‌ام] گربه به گاو[شاید هم گوسفند]ی می‌گوید فردا تو را سر می‌بُرند و مرا از تو سهمی باشد. حیوان بینوا می‌گوید چرا؟ می‌گوید چون فردا ارباب [همان مرد بینواتر] می‌میرد. تو…Continue reading ۲۴ ساعت در خواب و بیداری

بازی در بازی

چند روز پیش [شاید هم بیشتر از چند روز پیش] پرند عزیزم، دعوتم کرده بود به یک بازی‌ سخت. اینکه پنج تا وبلاگ را انتخاب کنم و پیش‌بینی کنم، پنج سال بعد، صاحب وبگاه، در چه حال و روزی به سر می‌برد. انصافاً خیلی سخت است این‌کار. اولین دلیلش اینکه من نود در صد از…Continue reading بازی در بازی

هنوز هم کپی رایت!

چند هفته‌ پیش که به منزل برادرم رفته بودم، به محض ورود دیدم که هانیه، برادرزاده‌ام، کتاب « قصه‌های بهرنگ »ش را باز کرده است و دارد به تندی روی چندتایی برگ سفید زیر دست‌ش می‌نویسد. وقتی پرسیدم که چه می‌کند، گفت که در مسابقه‌ذداستان نویسی‌ مدرسه شرکت کرده است و دارد داستان می‌نویسد!!! یک…Continue reading هنوز هم کپی رایت!