از دولت عشق است

آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره): «برای کسانی که به شما بد کردند بیشتر دعا کنید؛ این کار رنگی از الوهیت دارد، چراکه ما به خدا بد می‌کنیم و او به ما خوبی می‌کند. بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی أَحسِن إلی مَن أساء»   این سخن حاج آقا مجتبی تهرانی را که…Continue reading از دولت عشق است

لابد الأعمال بالنیات

انیمیشن/انیمه حباب را چند شب پیش تماشا کردیم و فهمیدم دختر حبابی دست پسر آدمیزاد را بگیرد بولوب بولوب تبدیل به حباب می‌شود اما تنفس مصنوعی بدهد به قول شیخ صورتی اوکیه! ژاپنی‌های پوپولی. هی هم یاد پاژن می‌افتادم. معادل فارسی برای پارکور. کپی ناموفق از پونیو بود.    

من و این همه خوشبختی

با خط ثابت خانه‌اشان زنگ زده به خانه ما. گفت خودم شماره‌ات را پیدا کردم زنگ زدم ها. می‌گویم بله عشقیم رفتی مدرسه باسواد شدی برای همین. پرسید شام خوردید؟ گفتم نه هنوز. گفت ما هم نخوردیم. بعد خداحافظی کرد. باز بنویسم قلبم گرومپ گرومپ خیلی لوس می‌شود می‌دانم. اما همین است.  

اسرار حق نیامده به من

دیشب قبل از خواب با امیر درباره ماجرای این پست صحبت می‌کردم. در انتها گفتم البته یاد این کلام امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام هم افتادم که عشق خدا چون آتش است اما فکر نمی‌کنم اینجا جواب بدهد. ناگهان گفتم نه. شاید این آتش همانی است که ناخالصی عاشق را می‌سوزاند و همه‌اش را که از…Continue reading اسرار حق نیامده به من

حبیبش را چه سان سوزانده؟

امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند: «حُبُّ اللّه ِ نارٌ لا یَمرُّ على شیءٍ إلاّ احْتَرَقَ ، و نورُ اللّه ِ لا یَطلُعُ على شیءٍ إلاّ أضاءَ» عشق خدا آتشى است که در هر چه بیفتد، بسوزاند و نور خدا به هر چه بتابد، فروزانش کند. یاد این عکس افتادم. فقط نمی‌دانم این جمله داخل…Continue reading حبیبش را چه سان سوزانده؟

ولی کاش بشه خواب ببینم

این‌روزها که سریال کوچه اقاقیا پخش می‌شود، با جستجوی «دوست ندارم دیگه خواب ببینم، توی خواب تو رو بی‌تاب ببینم» می‌رسند به یکی از نوشته‌هایم درباره مادرم. یکی نوشته بود ناهار می‌رود خانه حاج‌خانوم. یاد مادرم غلغله کرد. یاد باری افتادم که آمدیم تبریز، تابه کوکو سبزی را آورد نشانم داد گفت یادش رفته سر…Continue reading ولی کاش بشه خواب ببینم

با درج در پرونده

دیروز صبح، از آزمایشگاه حیات آمدند برای خونگیری. دختر جوان میان خون گرفتن از فاصله بسیار نزدیک نگاهم می‌کرد و من سرد شده بودم از ترس مسخره سوزن که گرما را حس کردم. نگاهش کردم لبخندش از دهان پخش شد به چشمهای قشنگش و تابید. به مسئولشان پیام دادم «خانمی که آمد مثل خودتون ماه…Continue reading با درج در پرونده