تهران من حراج

دو تا از دنبال‌کننده-شونده‌هایم در اینستاگرام _ بازی کثیفی است، اینکه همه از دم در فیسبوک »دوست» بودند و اینجا فقط «دنباله‌رو» _  آخرین شات از شهری که ترکش می‌کردند را منتشر کردند. من از تهرانی که ترک کردم عکسی نکرفتم. تهران هرگز با من مهربان نبود، عاشقانه‌هایم را می‌دزدد. شادی‌هایم را تلخ می‌کند. از…Continue reading تهران من حراج

ایران زمین سفلی!

کِی بود؟ امروز عصر حوالی ساعت شش و نیم. عادتش که هست سر وقت می‌آید، این دفعه هم مثل همیشه با جیغ و داد که گذاشتیم به حساب همیشگی. ولی وقتی بعد از نشستن یکهو بلند شد و کوسن‌ها توی هوا چرخیدند و امیر دست از چایی ریختن کشید و من هاج و واج مانده…Continue reading ایران زمین سفلی!

احوالِ خوب دلِ تنگِ من!

آنقدر حرف دارم برای نوشتن که گیجم الآن. الآن که نشسته‌ام  تا بنویسم از حالِ پاهایم و حالِ خودم و از عصر دلپذیری که داشتیم با بچه‌ها و البته مهمان نازنینی که لطف کرده بود و به ما پیوسته بود و بنویسم از بغضی که چقدر می‌ترسیدم بشکند، از دلتنگی که آمده بود نشسته بود…Continue reading احوالِ خوب دلِ تنگِ من!

خورشید رو روشن کن*

حالم خوب نیست. چند روزی هست که دیگر خوب نیستم. حالِ خوب من بستگی کاملی دارد با وضعیتِ پاهایم. وقتی حالِ پاهایم خوب نباشد، من هم داغانم. داغانم یعنی حالِ هیچ کاری و هیچ تفریحی را حتی ندارم. فقط دراز می‌کشم و کتاب می‌خوانم و موسیقی گوش می‌دهم و شاید فیلمی تماشا کنم. مثل همان…Continue reading خورشید رو روشن کن*

همین‌طوری!

اول اینکه: چشم راستم درد می‌کند. نه خودِ خودِ چشمم. پلکِ بالایی‌اش یکهو عصر پنج‌شنبه شروع کرد به درد کردن و خاریدن و بعد ورم کرد. سنگین شد و دردناک. نمی‌دانم علتش چی می‌تواند باشد. تنها ذهنم متوجه این می‌شود که قبل از خارج شدن از خانه من با تمام قدرت مداد سورمه‌ای رنگ را…Continue reading همین‌طوری!

از حشر و نشر

تا جایی که به خاطر دارم مجله‌هایی مثل دانستنیها و دانشمند داشتم دور و برم. بعد دوره‌ی دانشجویی طالبِ نشریاتِ گل آقا شدم و بود تا وقتی که خودشان دست کشیدند. تا شش سال پیش هم ماهنامه‌ی درد می‌خواندم و دوستش داشتم تا وقتی‌که تعداد صفحات تخصیص داده شده با تبلیغاتش بالا رفت و من…Continue reading از حشر و نشر