تو چنین خوب چرایی؟

سیب در صفحه‌اش نوشته: «این روزها مدام حالش بهم می‌خورد ، بخصوص صبح که می‌رود مدرسه… انگار از استرس حالت تهوع می‌گیرد، باز گفت مامان حالت تهوع دارم. گفتم پسرم اینطوری خودتو اذیت می‌کنی منم اذیت می‌شم! گفت مامان می‌شه اینطوری نگی؟ گفتم چطوری؟ گفت نگو ناراحت می‌شوی فقط به حرفم گوش کن! گفتم بعدش…Continue reading تو چنین خوب چرایی؟

از ذخایر احتمالی

یک هفته مانده به تولد حضرت علی(ع) سال ۷۷، نهاد نمایندگی رهبری دانشکده پرستاری و مامایی ارومیه از من خواست تابلویی بکشم. با پولی که دادند بوم کوچکی خریدم و خانم فاطمه بنت اسد را در حالی که نوزادی در بغل داشت کشیدم. گوشه کعبه در پس زمینه بود و صورت همسر ابوطالب(ع) را در…Continue reading از ذخایر احتمالی

جمع بچه‌های مدرسه والت

چهارشنبه منیر زنگ زد که توانسته بچه‌ها را جمع کند. منتظرند ناهید برسد تبریز. گفتم ناهید نه. گفت ببینم چه می‌شود. امروز ده صبح قرار عصر را گذاشتیم پارک بانوان محله. سخت بود ولی رفتیم. تسبیح و مهدیه و مادرش هم آمدند. آخرین بار خرداد ۷۵ دیده‌ بودیم هم را. غیر از فیروزه که سال…Continue reading جمع بچه‌های مدرسه والت

بچه‌های مدرسه والت نمی‌دانم چندم

سال پنجم ابتدایی مدرسه شهید زمردی بودم. یکی از همکلاسی‌هایم آل آصف بود و دیگری آل ارشاد. اولی زرنگ بود دومی سرتق. عین دخترهای الآن بود، کی؟ سال ۶۷-۶۸. یک‌روز توی حیاط چند تایی کتاب داستان پهن کرد روی زمین، برای فروش. گفت مال خودش هستند. من داستان جوجه اردک زشت دو زبانه را برداشتم.…Continue reading بچه‌های مدرسه والت نمی‌دانم چندم