رقصنده در تاریکی

از خیلی ماه پیش امیر گاهی آهنگی* را گوش می‌داد که مرا متصل می‌کرد به فیلمی که خیلی سال پیش دیده بودیم و هر بار می‌پرسیدم امیر این خواننده همانی نیست که یک فیلم بازی کرده؟ می‌گفت نه، اینها یک گروهند. بدی‌اش این بود که اسم فیلم یادم نبود و مطمئن نبودم چه سالی دیده…Continue reading رقصنده در تاریکی

موقعیت منصور

در قسمت قبلی(هفته پیش) پوست شیر، شیرین داستان دو برادر را که تعریف می‌‌کرد تماشاگر منصور را مردی درشت با کلاه می‌بیند ولی صورت صابر محو است. نمی‌بینیم. در قسمت جدید، مشکات در بازجویی می‌گوید که منصور «مردی» ندارد برای همین به ساحل تجاوز نکرده و با شیرین هم سر همین به هم زده و…Continue reading موقعیت منصور

آی یارُم بیا

رفتم به ذخیره‌های پیج خودم در اینستاگرام سر بزنم ببینم چه فرقی با ذخیره‌های پیج هنری‌ام دارد. همین‌طور می‌رفتم پایین که رسیدم به کلیپی از دابسمش محمد لقمانیان و عروسکش، لقمه. ترانه یارُم بیای محسن نامجو. قلبم گر گرفت بعد هزار پاره شد. حس کردم حجم متراکمی از غم، از چیناچین مغزم ترشح شد و…Continue reading آی یارُم بیا

Those were the days*

آن روزهای اولی که علایم ام‌اس داشت خودش را نشان می‌داد ترسناک‌ترینش، بعد از پیچیدن پاهایم به هم، حس غریبی بود. حس مبهم و گول‌زنکی که دلگرم‌کننده هم بود لامصب. مثلاً حس کنی خواهرت همچنان نشسته سمت پاهایت و دستش همان‌جا مانده برای دلداری. جای دستِ خواهر سنگین و عمیق فرو برود توی پایت. بگویی…Continue reading Those were the days*

از خُرده تفاوت‌های زن و شوهری

امیر حافظه‌ی عجیبی دارد. عجیب چون گاهی یادش می‌رود کلید در خانه توی جیب شلوارش است و می‌افتد توی دردسر و گاهی تا می‌نشینیم توی تاکسی و رادیو دارد دیالوگی را پخش می‌کند یکهو می‌گوید این را یادت هست؟ می‌گویم چی؟ می‌گوید همان فیلمی که شهاب حسینی بچه مثبت است و دختر حوله روی سرش…Continue reading از خُرده تفاوت‌های زن و شوهری

من رو با یک لبخند به ابرا کشوندی*

«همه‌اش که این نبود. بارها شده بود بی‌خبر برویم سراغ مغز زردآلوی بوداده و آلو خشکه و تخمه‌هایی که قایمشان کرده بود توی چند تا شیشه‌ بزرگ و کوچک اون ته مه‌های کابینت. اگرم چیزی گیرمون نمی‌اومد که غالباً وقتایی بود که بو می‌برد ما پاتک زده‌ایم به ذخیره‌ تنقلات زمستانش، و جای دیگری پیدا…Continue reading من رو با یک لبخند به ابرا کشوندی*

موتیفات در گوشی

۱. خوب. خیال‌م از بابت خانم ورنی که طبقه‌ی پایین خانه‌ی پایلول زندگی می‌کند و آقای اوبرت که همسایه‌ی طبقه‌ی بالایی خانه‌ی پایلول است راحت شده است. بالاخره این دو نفر که همیشه با اختلاف ِ دو تا پانزده دقیقه امکان رو در رو شدن ِ با هم را از دست می‌دادند، همدیگر را ملاقات…Continue reading موتیفات در گوشی