این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته می‌شد*

در توییتر شخصی این فیلمچه را به اشتراک گذاشته بود و نوشته بود: «یه چیزی کشف کردم خوراک تنبل‌ها.» سال ۸۸ مونا در وبلاگش، یکی از نوشته‌هایش را اینطور شروع کرده بود: «تا حالا شده بخواید چراغو رو خاموش کنید نتونید !! تا حالا شده بخواید چراغو روشن کنید نتونید !! و یا تا حالا…Continue reading این پست در دوازدهم دیماه گذشته باید نوشته می‌شد*

از ناشناسی تماس‌ها

سر اتفاقی تعداد زیادی از شماره‌های تلفن دوستان را از دست دادم. به تدریج با هر خبری شماره‌ها را از کسی می‌گیرم و تماسی دوباره برقرار می‌شود. دیروز عصر هم بعد از تماس یکی از همکاران قدیمی زنجیره برقرار و خبر خوب و خبر بد دست به دست شد بعد از ماهها. شماره ناشناسی تماس…Continue reading از ناشناسی تماس‌ها

بی‌ویرایش

طاقت نیاورد و دید جواب نمی‌دهم – خواب بودم- زنگ زد و تلفنی هم خبر داد. این دفعه اول نیست که مونا آمده تهران و احتمال قوی خودش بوده چون چند وقت پیش درباره خریدن کاپشن و سفرش به تهران نوشته بود. اینها را چند وقت پیش می‌خواستم درباره اخلاق بدی که داشتم و سبک…Continue reading بی‌ویرایش

حی علی الصلاه

  چند وقت پیش مونا در استوری اینستاگرامش به حدیثی از پیامبر اشاره کرده بود یا مطلبی مرتبط از کسی را بازنشر کرده بود که نماز، در قیامت چونان جوان خوش سیمایی ملازم مومن است. من که طبق تعریف خدا مسلمانم و مومنی پشت گوشم را مگر ببینم، اما می‌توانم تصور کنم جوانی که نماز…Continue reading حی علی الصلاه

زنانگی‌ها!

امیر کتاب «سمفونی مردگان» برداشته بود و من، «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» را. کتاب را اسفند گذشته مونا به‌م هدیه داده بود و مدام که توی کتاب‌خانه‌ی اتاق پذیرایی می‌دیدم می‌گفتم این یکی که تمام شد، این را می‌خوانم ولی کتاب‌خانه‌ی اتاق خواب از این یکی قوی‌تر بوده تا حالا! به هر ترتیب نمی‌شد کلیدر را ببرم و…Continue reading زنانگی‌ها!

یک سر و هزار سودایی که من باشم!

کلاً شلوغ است سرم. درست شده‌ام شبیه وقت‌هایی که مهمانی می‌دادیم و نوه نتیجه‌ها که جمع می‌شدند، دو تا اتاق‌های بزرگ خانه‌امان پُر می‌شدند و جای سوزن انداختن نبود! تازه اگر تابستان بود که توی حیاط هم جا برای سوزن انداختن نبود، بینوا همسایه‌ها! خوب قبلاً هم گفته‌ام که از منظر اسمیت اگر به قضیه…Continue reading یک سر و هزار سودایی که من باشم!