روند طبیعی

نمی‌دانم از زاناکس است یا چه که اینقدر می‌خوابم و اینقدر چاق شدم. یا خیال می‌کنم چاق شدم. معیار خاصی ندارم جز خیال. یک بی‌تفاوتی قشنگی را دارم تجربه می‌کنم. مثل روحی که بالای سر جسدش معلق است و چیزهایی می‌بیند و می‌شنود و به هیچ کجایش نیست. غم‌ها غمگینم می‌کنند و افکار آزارم می‌دهند…Continue reading روند طبیعی

گروس

وقتی احسان، پسرک داداش بزرگه گفت عمه برایم اسببالدار بدوز، چالش شروع شد. عاشق چالشم. ساعتها در نت چرخیدم تا نقشه این اسب زیبا را یافتم. مثل همیشه امیر زحمت الگو را کشید و بعد از انجام برخی تغییرات، اسب بالدار احسان روی سه پا ایستاد.‌ اسب را سیاه کردم به یاد اسب سیاهی که…Continue reading گروس

عذاب وجدان

سال ۷۵ که من و ناهید دانشجو شدیم و البته از هم دور، دست به کار نامه نوشتن شدم. نامه‌هایی عجیب. قشنگ. ناهید آن موقع به شدت مذهبی بود و من در تردید هنوز. نامه‌های من به ناهید مانند نامه‌های فرانچسکا و نامه‌های او به من مانند پاسخهای ایزابلا … خاطرات اینطوری زنده می‌شوند. برای…Continue reading عذاب وجدان

وال‌ای/وال ای/وال-ئی نمدی

وقتی در وبلاگم نوشتم که سرندیپیتی را دوخته‌ام ــ یکی از چالش‌های بزرگ نمدی‌ام تا آن روز ــ کامشین (+) برایم نوشت که چطور است روی دوختن وال‌ای هم فکر کنم. وقتی این پیشنهاد را خواندم کمی جا خوردم. دوختنِ وال‌ای با نمد؟ پارسال بود. ماه‌ها در موردش فکر کردم. هر چیزی را که می‌دوختم…Continue reading وال‌ای/وال ای/وال-ئی نمدی

بسی لذت که در آفریدن است!

این کیف‌های خوشگل دسترنج یک هفته کار کردنِ مرتب من است تا فردا بتوانم تحویل‌شان بدهم. خیلی ذوق دارم خودم ازشان. البته از کیف‌های بزرگ دیگر نخواهم دوخت چون خیلی وقت گیر هستند و به صرفه نیست متأسفانه. در ضمن آماده گرفتنِ سفارش می‌باشم. سعی می‌کنم قبل از عید برسانم وگرنه می‌ماند برای بعد از…Continue reading بسی لذت که در آفریدن است!

روزگارم خوش‌تر!

بعضی سفارش‌ها هر چند سخت، اما حس حماسه جویی آدم را تحریک می‌کنند. سفارش خواهر امیر (+) یکی از آنها بود. یک شخصیتِ موبایلی به نام Boo که انگار جای Poo آمده است. دخترکِ سرخ‌پوست را هرطوری بود دوختم و عالی هم از آب در آمد چون خواهر امیر تا چند دقیقه همه‌اش می‌گفت وای…Continue reading روزگارم خوش‌تر!