شبه موتیفات

امسال خوب بود. نمی‌توانم بنویسم سال بدی بود. سال خوبی بود چون خیلی خیلی اتفاقات خوب و به نفع داشتیم. حداقل دو ماه اول سال حسابی از بهبود وضعیت جسمی‌ام شارژ بودیم. مادر اردیبهشت مهمانم بود. خرداد رفتیم اولسه بلانگاه همراه احمدرضا. خوب بود. تیر از لحاظ مالی عالی بودیم. تیر فائزه عروس شد. مرداد…Continue reading شبه موتیفات

آب زنید راه را …

تا پریروز که همراه تسبیح رفتیم بیرون، فکر نمی‌کردم که نه، باور نکرده بودم سال دارد به انتها می‌رسد و این تقویم‌ها راست می‌گویند و این سال، با تمام تلخندها و لبخند‌هایش، دارد می‌گذرد. دیدن مردمی که ریخته‌اند در کوچه و خیابان و دارند ، لازم یا غیر لازم، خرید می‌کنند، هر چند بدترین موقع…Continue reading آب زنید راه را …

سلام سی و دو سالگی!

صبح که بیدار شدم، ظریفه برایم اس.ام.اس زده بود:«هر طفلی که به دنیا میاد، به ما میگه که خدا هنوز از آدمها ناامید نیست … پیک کوچولوی پروردگار، هستی‌ات قرین سعادت و سلامت. …» داشتم وارد سی و دومین سال زندگی‌ام می‌شدم. دنیا همان دنیای دیروزی بود و آسمان هم. بوی تازه‌گی جز در خود…Continue reading سلام سی و دو سالگی!

جعبه‌ی مدادرنگی‌هایم را آب بُرد!

و نمی‌دانی چقدر زندگی برایم عادی شده است. شده است یک نقاشی‌ی خیلی رسمی. یک درخت گیلاس، یک خانه با سقف قرمز و لامپ روشنی که از پشت دیوارهایش پیداست. چندتایی گل چهار پر دو و بر درخت و خانه. چندتایی کوه قهوه‌ای رنگ بالای صفحه و سُدس خورشید که با لبخند زورکی از لای…Continue reading جعبه‌ی مدادرنگی‌هایم را آب بُرد!