خوب البته نزدیک است بروم تبریز و خانهی پدری. بعد یادِ سالهای دانشجوییام میافتم در ارومیه که خیال میکردم «چقدر دور» شدهام از شهر و خانه. وقتی اتوبوس نزدیک میشد به تبریز و خاکِ سرخاش نمودار میشد، بوی خاکاش را میشناختم. بوی هوایش را. حتی مزهاشان را. دلم به تاپ تاپ میافتاد که میروم خانه.…Continue reading مادر زمین!
برچسب: کافه اعیان
ابن مشغله!
نه که اسماش را نشنیده باشم. حداقل هر باری که به وبلاگ سعید (+) سر میزدم، اسمش پای هر پُستش بود. ولی «رغبت» نداشتم به خواندناش. حتی وقتی مرداد، توی کافه اعیانِ تبریز، سعید یکی از کتابهاش را برایم با رواننویس سبز خوشرنگی امضا کرد هم چند صفحهای خواندم و بعد مثلِ کسی که ناخواسته…Continue reading ابن مشغله!
امروز من شهردار بودم!
از سر صبحی که بیدار شدهام، بعد از شبِ گذشته که تا نصفههای شب از درد جفت پاهایم خوابم نمیبُرد و تنبلیام گرفته بود که بلند شوم ناپروکسن بخورم تا دردش ساکت شود، از شمردن گوسفند گرفته تا مرور قشنگترین خاطراتِ زندگیام، مرور نیلوفر و زهرا و مریم و فرزانه ی.الف تا طاهره و نسرین…Continue reading امروز من شهردار بودم!
در یک روز گرم از تیرماه سال ۸۹ اتفاق افتادیم
القصه که با فرزانه (+) امروز رفتیم دَدَر. اول رفتیم یک شکم ِ سیر هات داگ و پچ و سیبزمینی سرخکرده و غیره و ذلک ِ پیتزا پائیز نوش ِ جان فرمودیم. بعد خیلی ریلکس و خوشمزه نشسته بودیم درست بغل گوش صاحب مغازه و هی میگفتیم و میخندیدیم و میخوردیم البته. و ایشان را هم…Continue reading در یک روز گرم از تیرماه سال ۸۹ اتفاق افتادیم