تمام حد رفتنم، گم شدنم همین قدر بود. وسط اتاق پذیرایی…
سال: ۱۳۹۵
جان بکن زن! جان بکن.
قلبم را بغل میکنم، قلب رنجورم گاهی میتپد گاهی میجنبد. نفس عمیق که میکشم درد میکند. حال محتضری را دارم که نمیتواند جان بکند…
صنما
و باز هرگاه اندوهناکید باز به دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه شما از برای آن چیزی است که مایه شادی شما بوده است… پیامبر و دیوانه / جبران خلیل جبران
Fin
مثل فیلمی که تمام شده است و تو تازه فهمیدهای داستان از چه قرار بوده، معما که حل شده و شاهکلید که در قفلی هزارتو چرخیده بعد از اینکه از بهت در آمدهای فیلم را بزنی برود از اول ببینی، بارها. بارها. بارها.
کمدی الهی
خیلی خوشحالم که همین بغل خانه مسجد داریم خیلی شیک و قشنگ شبیه مسجد تهِ خیابان تربیت سمت میدان ساعت. اینکه صدای اذان میپیچد توی کوچه صبح و ظهر و شب… تلخیاش اما این است که نمیتوانم حقش را ادا کنم. کاش فقط وقت نمازها پاهام خوب میشدند میرفتم نماز را توی مسجد میخواندم. فکر…Continue reading کمدی الهی
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سختترین زلزلهها را
وقتی بچه بودم و پسرها با هم بازی میکردند و مادر نمیگذاشت بروم کوچه بازی کنم مینشستم کنار مادر و همانطور که داشت میدوخت و میپخت و میشست خاطره تعریف میکرد برایم. از بچگی خودش و مرگ پدرش و دربهدری مادرش و ازدواجش و عمه و مادربزرگم و… ماجرای زاییدن یک یک خواهر برادرهایم. همان…Continue reading چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سختترین زلزلهها را
ماه تنها بود
حباب روشنی از چشمانم جدا میشود و میرود کنار چشمهای روی برگ آلالهی به گل نشستهای پری میشود. دلم هوای شب کرده است دم کرده تابستان تبریز و نسیم کرختی که گاهی انتهای سبک ساقهای را بجنباند. آن بالای بالا تکه ابر پهن نحیفی مثل روبندی حریر صورت کبود ماه را پوشانده باشد. ستارههایی که…Continue reading ماه تنها بود