مرا از این همه سرما ببـر قشلاق آغوشت *

رامبد جوان گفت به نظرش کسانی‌که رویا ندارند ول معطلند. فکر کردم به رویا. به چیزی یا چیزهایی که دلم بخواهد. یادم آمد مدتهاست به چیزی یا چیزهایی فکر نکردم و دلم نخواسته. رویایی ندارم و یک‌جور خاصی، وقتی هم چیزی دیدم و دلم خواسته عقل با توجیهی کاملاً علمی رأیم را زده و گذاشتمش…Continue reading مرا از این همه سرما ببـر قشلاق آغوشت *

ویلٌ للمطففّین

  یادش بخیر، بچه که بودم یک مغازه‌ای نزدیک خانه‌امان بود که اصلاً هم کارش ربطی به ویتامین سی نداشت، مرد فروشنده حتی کت طوسی می‌پوشید و پشت میز معلمی فلزی می‌نشست و در ازای یک تومن فکر کنم یک قرص جوشان ویتامین سی می‌داد که آن قدیم‌ها لای زرورق می‌پیچیدند به چه شیکی و…Continue reading ویلٌ للمطففّین

یک روز به شیدایی

  انگار هر بار هر آهنگی را گوش داده، باهاش بازی کرده، برایش استوری بورد کشیده، توی ذهن خلاقش صحنه‌آرایی کرده، نقش‌ها را تنظیم کرده، آدم‌هایش را تمرین داده و یک روز نشسته به کارگردانی. بعد با یک تدوین حرفه‌ای فیلم کوتاهی تولید کرده است که حیف است فقط به عنوان داب‌اسمش به‌ش نگاه کرد.…Continue reading یک روز به شیدایی

جهت ثبت سند

‌ این عکس را گذاشته بودم اینستاگرام که چرا کسی از نور عصرگاهی شعر نساخته؟ خانمی از همراهی کنندگان فی‌البداهه این را سرود: دلم سرد است و بی‌تاب همچو عصری بی آفتاب همچو گلی تنها در مرداب یا کشاورزی خسته در آسیاب منتظر باد و سیلاب تا که بچرخاند روزگارش را آب خسته و نالان…Continue reading جهت ثبت سند

از غفلت‌ها۲

  ‌ قرارمان همیشه همین بود، هر بار که می‌آمدیم تبریز با ظریفه هماهنگ می‌شدیم بیاییم دیدنت. آذر هماهنگ کردم که دی‌ماه بیاییم دیدنت. سر همین تماس نگرفتم باهات و دروغ چرا، طاقت شنیدن صدای خسته و گرفته‌ات را نداشتم که هر چه گوشی را فشار می‌دادم به گوشم بیشتر حرف‌هات را نمی‌فهمیدم. و از…Continue reading از غفلت‌ها۲