«خودسوزی» همیشه کنار ِ اجاق آشپزخانه، در حالیکه جورابهای ساق بلند سیاه پارازینی که محبوبات خریده به پاهایت است اتفاق نمیافتد. سوختن این نیست که با مادر و زندایی لباسهای سوخته ریحانه را برده باشی یکجایی دور تر از خانهاشان، توی گودالی خاک کنی که مدام چشمهای خاله خیس نشود و جیغ نزند و صورتاش…Continue reading بسوزم به سوزی که میسوزدم!*
ماه: مهر ۱۳۸۸
ریحانهی ما شانزده سال دارد.
ریحانه همهاش شانزده سال دارد. بالای سرش، داخل یک جعبهی آلومینیومی پنجره دار، که پردههای طوری ِ چیندار دارد و دو سمت پنجره با روبان قرمز رنگ جمع شده است، یک عدد گلدان چینیی کوچک قرار دارد که چند شاخه نیلوفر پارچهای داخلظ گذاشتهاند. با یک شیشه عطر زنانه که حالا مایع داخلش سیاه و…Continue reading ریحانهی ما شانزده سال دارد.
از محل گذر، باید فقط گذشت!
اولاش فقط یک اتاق داشتند با یک آشپزخانهی کوچولو و یک حمام و توالت. بعدش که کار و بارش گرفت، خانهاشان را فروختند و قسمت بیشتری از پولاش را گذاشتند توی بانک مسکن و با بقیهاش همان خانهی نقلیاشان را رهن کردند تا موعد وام خرید مسکناشان برسد. یک شش ماهی طول کشید ولی به…Continue reading از محل گذر، باید فقط گذشت!
کفشهای پاشنه بلند
همهی ما وقتی بچه بودیم، دلمان میخواست چیزهای خاصی داشته باشیم. مثلاً یک ماشین ِ خاص یا یک عروسک سخنگو و من هم استثنا نبودم. یادم هست وقتی بچه بودم شدیداً به «کفش پاشنه بلند» علاقه داشتم. این علاقه وحشتناک بود و از طرفی مادرم ابداً علاقهای به این «قرتی بازی»ها نداشت و حاضر نبود…Continue reading کفشهای پاشنه بلند
به شبنم
اول او صدایم زد. یعنی بعد از اینکه موقع بیرون آمدن از استخر، پنجهاش را از دور پایهی نردبام کوتاه استخر برنداشت تا اول او برود بالا، توجهام را جلب کرد. صدایم کرد تا بپرسد توی این استخر «آب درمانی» هست یا نه؟ گفتم تابستان که بود الآن را نمیدانم. یعنی به این راحتی هم…Continue reading به شبنم
پس از تاریکی
۱. کتاب خوبی است. «پس از تاریکی» را میگویم. از هاروکی موراکامی. مرا یاد «ملکه انتقام» آیزاک آسیموف میاندازد. با احتساب «جنگ ستارهگان» شاید سومین کتاب از ای دست باشد. البته اگر از «۱۹۸۴» چشمپوشی کنیم. کتاب خوبی است. ممنون دوست خوبم که این هدیه ارزشمند را به من بخشیدی. ۲. «بادبادکباز» را دیدم. چرا…Continue reading پس از تاریکی
شش ماه پُر پَر و پیموون یا موتیفات آخر شهریورانه!
۱. «… چه مضحک بود! من زنم را در گور کهنسالش تنها گذاشته بودم و آن قصر تو در توی غمانگیز را هم برای همیشه به روح او سپرده بودم. خانوادهی من در این هنگام تنها از خود من تشکیل میشد و آن روزهای خوش که همه زنده بودند سپری شده بود. پدرم ثروت و…Continue reading شش ماه پُر پَر و پیموون یا موتیفات آخر شهریورانه!