تازگیها پوست صورتم مورمور میشود. عشق حنظله است، هر چه بیشتر آبش بدهی بار تلختر میدهد. دیشب بن فولاد را که صدا زدم، دانستم در عشق به جلوه باید بسنده کرد. به نمود. به نشانه. دلت را بگذار با سایهاش بلرزد. با صدایش بکوبد. همینها کفایت میکند به شیرینکامی. کامت را به وصال تلخ مکن.…Continue reading بهار! خستهام بهار نیا!
ماه: بهمن ۱۳۹۳
متولدم!
روز تولدم را خیلی دوست دارم. من آدم عددـبازی هستم. بازی با اعداد و جمع بستنشان تا برسانمشان به سادهترین عدد. اعداد فرد، اعداد زوج. خصوصاً عدد سه و مضاربش. این اعداد برایم لذتبخش هستند. مثلاً اعداد تاریخ تولد مرا با هم جمع بزنید میشود نه. ۹ عدد کامل است. اعداد ۱۳۹۳/۱۱/۰۹ را هم جمع…Continue reading متولدم!
ما تو مریخ میخ نداریم*
یعنی من از دوشنبه ننوشتم؟ ننوشتم که بوی بهمن چیست؟ که بهمن بوی حکومتنظامی میدهد، بوی لیلان خانم؟ ننوشتم که رفتم «بن فولاد»(+) را دیدم؟ که خجالت زده جلوی درشان ایستادیم بیاید طفلکم مثل بند انگشتی میان در و لنگهای دراز پدرش بماند با خیار پوستکندهای در دستش و زل بزند به امیر و من…Continue reading ما تو مریخ میخ نداریم*
چون خدا خواهد که پردهی کس دَرَد میلش اندر طعنـــــــهی پاکـــان برد*
گریه میکنم. گاه گریهی استیصال و حسرت و گاه گریهی شوق. از همانهایی که گلو را میفشارد و قلب را میترکاند. یادم هست سال ۸۴ که کاریکاتور کذایی کشیده شد، یکی که خیلی هم مؤمن و تحصیلکرده هم هست برایم نوشت که خدا از ناموس محمد محافظت میکند به ما چه! بعد از چندی حرم…Continue reading چون خدا خواهد که پردهی کس دَرَد میلش اندر طعنـــــــهی پاکـــان برد*
دست در حلقهی آن زلف دو تا نتوان کرد ..
دیروز عصر داشتم برای مادر تعریف میکردم خوابم را، رسیدم به اینکه «اونجوری که مینشستی یک پات را صاف میگذاشتی و یکی را جمع میکردی و من سرم را میگذاشتم روی پای جمع شدهات و میخوابیدم، اونجوری نشسته بودی و من سرم را گذاشتم روی پایت …» درست به همین سه نقطه که رسیدم قلبم…Continue reading دست در حلقهی آن زلف دو تا نتوان کرد ..
از نشانها
آینه را با دست چپم بیشتر از نیم ساعت بالا نگهداشتم!» بله! یاد گرفتهام حتی اگر این روزها اسپاسم پاهام بی هیچ دلیل منطقی زیاد شده است و اذیت میشوم ولی حواسم باشد به این نشانههای کوچولو کوچولو! البته روزی که انشاالله بتوانم کش مو را خودم ببندم مطمئناً از روزهای بزرگ زندگیام خواهد بود.
از زیر پوستیها
نکتهی اول: داشتم انیمیشن «اسباببازی» را میدیدم. رسید به آنجا که بودی و باز سوار ماشین سباببازی سعی دارند خودشان را به ماشین حمل بار برسانند. طراح انیمیشن در این صحنه، ماشینهای عبوری را قشنگ چیده است مابین خطوط سفید و به راحتی ماشین اسباب بازی را از روی خطوط سفید جلو میبرد. خیلی قشنگ…Continue reading از زیر پوستیها