چون افتد به دستم …

تابستان کِی جایش را داد به پاییز که حالا سومین ماهش هم باشد در حال گذر. عجب اسبی بود/است امسال. هوای ابری؟ ابرهای تیره؟ رعد و برق؟ باران؟ … اگر فردا صبح برف هم باریدن بگیرد برای من فرقی نمی‌کند. کنار پنجره‌ای که نتوانی بایستی، از لای پرده نگاهی به آسمان شب که نکنی، دنیایت،…Continue reading چون افتد به دستم …

تلنگر

«روز قیامت نیکی‌هامان را به محبوب‌ترین فرد زندگی‌مان نخواهیم داد! اما مجبور می‌شویم به کسی نیکی‌هامان را بدهیم که از او متنفر بودیم و غیبتش را کردیم. گناه حق‌الناس، اوج حماقت است نه زرنگی! زرنگی بندگی خداست. زرنگی‌های ما همه نا-زرنگی است … کسی که می‌گوید سر فلانی کلاه گذاشتم، اشتباه می‌کند، بلکه فلانی سرش…Continue reading تلنگر

از دوست

بیدار که شدم دستِ راستم بی‌حس شده بود. شانه‌ام تحت فشار بود. خواستم به خودم تکانی بدهم و بچرخم و دستم را نجات بدهم. تا لحاف را بزنم کنار و بچرخم، دستم که کمی جابجایی نجاتش داده بود با همان بی‌حالی و بی‌رمقی آمده بود به کمکِ بدنم که بتواند بچرخد به پشت. بدن‌مان معلم…Continue reading از دوست

زیر گنبد کبود

این را فعلاً دارم با انگشت اشاره‌ی دست چپ می‌نویسم. چرا تأکید کردم؟ چون دست چپم ضعیف شده بود و تصور اینکه یک چنین روزی بنشینم و باهاش بنویسم محال می‌نمود برایم. یاد خانم دربا بخیر که یک انگشتی می‌نوشت و چقدر سر به سرش می‌گذاشتم. بله! نیم‌فاصله را هم از عهده بر آمد. برود…Continue reading زیر گنبد کبود

فی قُربها سلامه

می‌دانی؟ خوبی‌اش به این است که هی می‌شود سالگرد گرفت. سالگرد اولین سلام. اولین «دوستت دارم!» سالگرد اولین صدا. اولین دیدار. … امروز بود که خانه را چیدیم. چیدند برای‌مان. هوا سردِ بدونِ برفی بود. سینه‌هامان تابستانِ داغِ آسمانِ فیروزه‌ی بی ابری بود. هست هنوز. بماند ان شا الله.

از پارس بیشتر بدانیم- ۵

«… پس از آنکه پارسیها مصر را گشودند، و معابد به تاراج رفت، فاتحه هنر مصری خوانده شد.» ویل‌دورانت/مشرق زمین گهواره تمدن/مصر: ص. ۲۲۶ «دو بار دیگر، برای مدت کوتاهی، در مصر نهضتی پیش آمد: … و دیگر آنگاه که مسلمانان مصر را گشودند (حوالی ۶۵۰ میلادی) و، از مصالح بازمانده ممفیس، شهر قاهره را…Continue reading از پارس بیشتر بدانیم- ۵