چون کودکان ز خوشدلی روز عید خویش

‌ نمی‌دانم قبل از نماز صبح شنبه بود یا یکشنبه، داشتم زار می‌زدم مثل هر شب. شاید موهبتی است که درد و اسپاسم پاهایم هر شب سر وقت بیدارم می‌کند، پس الحمدالله. داشتم می‌گفتم که می‌زاریدم. گفتم یعنی الآن زانو به رانویم نشسته‌ای؟ به جان خودت خسته‌ام، مرا ببخش و خلاصم کن. گفت تو می‌بخشی…Continue reading چون کودکان ز خوشدلی روز عید خویش

که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

  ‌ پشت عکس‌های قشنگ، اگر فرض کنیم این عکس قشنگیست، غم‌ها و دردهای بزرگی وجود دارد. شما و من نمی‌دانیم و دلمان می‌رود و می‌خواهیم و می‌رنجیم و می‌شکنیم.‌ یاد بگیریم و به خاطر بسپاریم. هر جایی، هر زمانی چیزی زیبا دیدیم بعد از لذت بردن از زیبایی اگر حسی تلخ و گزنده خواست…Continue reading که هر کجا خبری هست ادعایی نیست

بگو خیال تو شب‌ها کمی به رحم آید*

   از رسیدن شب و خواب دیدن می‌ترسم. دیشب خواب دیدم در دو دنیای موازی‌ام، اما در یکی سنم کمتر است و از طرفی خودم راوی اتفاقات آن دو سوسنم. در دنیایی دیگر اما محیط بر آن دو. صبح خواب دیدم در خانه پدری هستم. من توی اتاق نشیمنم و سیب؛ دختر خواهرم توی حیاط.…Continue reading بگو خیال تو شب‌ها کمی به رحم آید*

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست*

  این عکس را همین دیشب دوستی که کنارم نشسته است برایم فرستاد. تا دیدمش انگار تمام بار احساسی جهان را ریختند در قلبم. سالش قطعاً قبل از ابتلایم به ام‌اس است. روپوش اتاق عملم را خودم دوخته بودم. اینجا همان اتاق عمل ساختمان قدیم الزهرای تبریز است. آن تلویزیون عتیقه که تا سالها حتی…Continue reading آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست*