صداها زیادند. صداها دلتنگند. صدایم میزنند. صداهایی از کنج سبز خانه، از مبلهای قدیم، مبلهای جدید، صداهایی از آشپزخانه، صداهایی از سمت کتابخانه. صداهایی از اتاق خواب، از کمد لباسها، از خفای کشوی دراورها. صداهایی مبهم و ناآشنا از اتاق بغلی که قاطی صداهای خودی طلبم میکنند. صداهایی از میان درهای جاکفشی، از…Continue reading کمرم شکسته انگار
ماه: آذر ۱۳۹۹
پدری که عاشق شد و خانوادهاش را ناباورانه کشت
آیا لازم است مردی که زنش را هرگز دوست نداشته و در زندگی خوشحال نبوده و دست بر قضا عاشق شده، دو دختر خردسال و زن باردارش را خفه کند؟ بله، اگر زن احمقش تلاش کند مردی که عاشقش بود را حفظ کند. زن احمقی که میبیند مرد دلتنگش نمیشود، او را نمیبوسد، سرد شده…Continue reading پدری که عاشق شد و خانوادهاش را ناباورانه کشت
عدالت کور
«- بهتره بدونین تنها یه چیز جلوی عدالت رو میگیره، + پول؟ – شهرت» فیلم جنگ جریانها
ما یارندیده تبِ معشوق کشیدیم
سه سال پیش، فقط گلدان محبوب قلب من آن گوشه سالن بود و بعد گلدان مادر هم آمد. قصه تکامل این کنج، قصه تداوم غربت و مراجعه درد است. اما گذشته از زهر این فلسفه کوفتی، هرگز به مردان اجازه ندهید کنج شما را تصاحب کنند. آن هم به این شکل. یعنی هر باری…Continue reading ما یارندیده تبِ معشوق کشیدیم
Lady bird
مردم اسمی که پدر و مادرها روشون میذارن رو حفظ میکنن ولی خدا رو انکار میکنن.
دل تاریکی*
ساعت پنج صبح بود، آلارم گوشی را بستم. وقت داروهایم بود. دست گرداندم توی بشقاب نان انگشتیهایم و خب خالی بود. امیر را بیدار کردم برایم نان بیاورد. دوباره دست بردم سمت بشقاب و دوباره گشتم، چیزی به انگشتهام خورد و دوید توی مشتم. فکر کردم تکه نان است گذاشتم توی دهانم. بیضی…Continue reading دل تاریکی*