مو فرچه‌ای که ارزشش را ندارد

نخست وزیر بلژیک که موهایش را سال گذشته برای خاطر زنان ایرانی قیچی کرد امسال دیپلمات زندانی ما را آزاد کرد، یعنی آمریکا که رئیس‌جمهورش برای خاطر زنان ایرانی لباس زنانه پوشیده قرار است چه باجی بدهد به جمهوری اسلامی؟‌  

دائم الوضوهای دیروز

دوستم که آمده بود می‌گفت دکتر فلانی که بیست و چند سال پیش زمان ریاستش دانشجوها را به جرم داشتن دوست دختر، دوست پسر اخراج می‌کرد حالا می‌گوید اصلاً در قرآن آیه‌ای درباره حجاب نیست. دخترهایش که بزرگ شدند از پسشان بر نیامدند. فرستادندشان آمریکا. زنش هم دوچرخه‌سواری می‌کند هی می‌گیرند دکترها جمع می‌شوند آزادش…Continue reading دائم الوضوهای دیروز

بی‌نهایت گرسنگی

مردم، در راه هدایت از کمی‌ اهل آن وحشت نکنید، که مردم بر سر سفره‌ای‌ گرد آمده‌اند که زمان سیری‌ آن اندک، و مدّت گرسنگی‌ آن طولانی‌ است. ای‌ مردم، جز این نیست که خشنودی‌ و خشم است که مردم را بر محوری‌ جمع می‌‌کند. غیر این نبود که ناقه ثمود را یک نفر پی‌ کرد، امّا…Continue reading بی‌نهایت گرسنگی

حال خواب‌هایم ترش و تر

با بدنی سفت و اسپاستیک بیدار شدم در حالی‌که غذای خوشمزه‌ای را می‌خوردم که فسنجان بود. در خواب دشواری و فشردگی بود. یک جایی با دو سکه پنج تومنی قدیمی سرخ رنگ می‌خواستم سوار اتوبوس شوم بروم شاهگلی. به سختی روی حاشیه سیمانی بین کرت‌های خانه پدری رد شدم فسنجان خوران. انتهای خواب به خانمی…Continue reading حال خواب‌هایم ترش و تر

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

یکبار هادی کوچولو گفت عمه من هر چی عکس بچگی دارم توی بغل توام. گفتم خب خیلی دوستت داشتم. گفتم می‌آیی بنشینی توی بغلم عکس بگیریم؟ هنوز می‌توانستم چهارزانو بنشینم. خجل و آرام نشست، دستهایم را انداختم دور بدنش و مادرش از ما عکس گرفت. تازه برگشته بودم تبریز. انگار خواب باشد همه چیز. حتی…Continue reading روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

پرده برانداختی کار به اتمام رفت*

سیب پرسید حالت خوب نیست؟ گفتم دچار یأس فلسفی شدم. شوخی بود. اما حالم خوب نیست. علتش را نمی‌دانم. مهم هم نیست. دیروز فشار خونم ناگهان بالا رفت، با تپش قلب شدید. آرامش برگشت اما ساعتها طول کشید. قشنگ حس می‌کردم کافی است یکی از رگ‌بچه‌های مغزم بترکد. لب بالایم نزدیک دماغم می‌پرید. چشمهایم درد…Continue reading پرده برانداختی کار به اتمام رفت*