نان به نرخ نفت!

«زمان ما دیزلی‌ها که اول انقلاب بود، کتاب فارسی آموزش و پرورش حکایتی داشت از گلستان سعدی که … دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی؛ باری توان‌گر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلت…Continue reading نان به نرخ نفت!

به زرمان

«… دوباره وحشت برمان داشت که دوامی نیاورد، چون ترس زمانی دوام می‌آورد که دلیلی برای ادامه‌اش داشته باشی. لذت هم دوام نمی‌آورد. چیزی که دوام می‌آورد، کسالت و بی‌حوصلگی است. …» برخورد کوتاه/سعید صیرفی زاده/همشهری داستان تیرماه ۹۱/ص. ۹۶    

چقدر حالِ چشات خوبه …

«آدم می‌ترسه بنویسه» کجای دنیا ایستاده بودی؟ تمام این سال‌های پُرکشمکش و اضطرابی که سرگردانی‌ام طاقت از کف‌م برده بود؟ این همه سال که می‌‌دانستم چشم‌هایت را و می‌شناختم حضورت را و پیدایت نمی‌کردم که می‌دانستم «چشات رنگش لعاب داره» و با هر کسی در چشم‌هایش می‌جستم و نمی‌یافتم آن لطف را و آن توأمانی…Continue reading چقدر حالِ چشات خوبه …

تربیت بدنی!

*یکبار توسط مادرم به شدت تنبیه شدم. شدت تنبیه تا حدی است که تا همین الانی که خدمتِ شما هستم، تنم از یادآوری‌اش می‌لرزد. البته علتِ تنبیه یادم نیست، احتمالاً حرف زشتی زده بودم چون مادرم به شدت از حرف بد زدن بیزار بود. مادرم دهانم را پر از نمک کرد و بعد جفت پاهام…Continue reading تربیت بدنی!

تخریبات!

قبلاً سر خواندن «کیمیا خاتون» (+) کلی توی ذوق‌مان خورده بود تا اینکه «آمادئوس» و «آنونیموس» و «کریشن» را تماشا فرمودیم و تهِ ذوق‌مان تراشیده شد کلاً. اولی در مورد نابغه‌ی موسیقی [موتسارت] است، دومی نابغه‌ی ادبیاتِ نمایشی [شکسپیر] و سومی … در مورد داروین. حالا صد رحمت به سومی، چون کلی شخصیتِ داروین را…Continue reading تخریبات!

این را نخوان!

یادم است چندی پیش در گوگل‌پلاس یک طلبه‌ای طبق معمول حضرت علی را نشانده بود جای خدا،سفت و سخت. و رفقایش هم مدعی بودند مدد خواستن از «غیر علی» حرام است! بعد من هم نوشتم که غیر علی شامل خدا هم می‌شود ها! حواستان باشد که دچار شرک و کفر خفی نشوید. بعد اینها بعد از کلی فرافکنی…Continue reading این را نخوان!

می‌باش همچون ماهیان در بحر آیان و روان!*

ماهی‌های فایتر ما را که یادتان هست؟ یکی قرمز (+) بود و یکی آبی. بعد ما اینها را برای سفره هفت‌سین گرفته بودیم. این دو تا را انداختیم توی تنگ و رفتیم تبریز. وقتی برگشتیم یال و کوپالِ این ماهی قرمزه به فنا رفته بود و بعد که از هم جداشان کردیم تقریباً یک ماه…Continue reading می‌باش همچون ماهیان در بحر آیان و روان!*