و این آخرین نفسم!

  نباید چیزی تنم می موند یادته؟؟؟…گوشواره هامو هم که خونی کرد گوشهامو درآوردم و هی که می پرسید کجایی؟کیی؟؟؟..چرا؟چی؟…دراز می کشی و دستهای مرد که سرت رو می پیچه توی کلاهخود!!!…صداش رو می شنوی و نمی شنوی(صدا که قطع شد آب دهنت رو قورت می دی صدا که اومد مبادا حرکت کنی ها…آب دهنت…Continue reading و این آخرین نفسم!

خسته از پروازهای دور

«آخ سینه پردردم!چنین آشیان گم کرده،خسته از پروازهای دور…بی تو! خوب من!چه منگ شده ام و چه افسرده نمی دانی!تو راز مرا که ناگفته می خواندی سرت که می گذاشتی و من نرمی لبهای صورتی خوشرنگت را بر پیشانی پر دردم به سان زلالی آبی می پذیرفتم،جان می گرفتم و قصه های ناشیانه ات را…Continue reading خسته از پروازهای دور

آبستم ماه!

وقتی آسمان خم می شود       تا پیشانی خاک را ببوسد؛ می توان ستـــــــــــــاره ها را دید                     که آبستن اند… بهــــــــــــــــــار من روزی است که                          مـــــــــــــــــــــاه تو زاده شود!!!

الوداع*

  بیا تو…نمی خوام بشینی کنار در…بیا بشین همین جا…آره…بذار باهات که حرف می زنم حواسم باشه به پنجره!…یادت هستم؟…روزهای درازی هست که نمی دونم چرا نمی فهمم چی به چیه اصلا”…خیلی سخته می دونی….خیلی سخته! چایی هنوز گرمه اگه بخوای!…نه؟…آره یادم نبود تو چایی نمی خوردی هنوزم؟؟؟پس من برای خودم یکی میارم…بوی چایی رو…Continue reading الوداع*

کابوسـ/م/ت

  چقدر سخت است…سعی می کنم به کسانی که خواهند خواند فکر نکنم…اگر فکر کنم نمی توانم بنویسم و اگر ننویسم…تا حالا توی دروغ وول خورده ای؟…دروغی که مجبور بودی…مثل…مثل…مثل من؟…مثل همه جودی آبوت های بیچاره؟حتی بیچاره تر از او…جودی بیچاره یه قصه بود…یه نوشته…یه رویا…یه…یه حماسه شاید و من اما…از گوشت و پوست و…Continue reading کابوسـ/م/ت

پراکـــــــــــند …

«افسوس که در دوران ما یک قهوه خوب بیشتر از یک وجدان ناراحت مانع خواب انسان می شود…»                                                          «عکس:میثم کربلایی»  نمی دانستم چرا انگشتهایم لیز نمی خوردند…Continue reading پراکـــــــــــند …