چند شب پیش که مهسا و همسرش مهمان ما بودند صحبت از گرمی و سردی مزاج به میان آمد و من از علاقهام در برحهی زمانی خاصی گفتم به فلان غذاها که سردی بودند ولی برای مثال گوجه سبز و ترشیجات طبیعی را دوست نداشتم و ندارم. مقداد گفت شما در کودکی تمایل به مرگ…Continue reading عشق و مرگ دو یار جدایی ناپذیرند؟*
ماه: خرداد ۱۳۹۲
به مینای ۲۲ ساله!
خوب! این دخترک مو آبی اولین عروسک نمدی من است. البته یک آویز است ولی چون خیلی خانم است عروسک میباشد. سخت بود؟ نه. البته با دستان کم جان من که مدتهای مدید است گلدوزی نکرده است و دست چپم که قدرت چندانی ندارد سخت گذشت. دو روز تقریباً وقت گذاشتم تا تمام شود. دخترک…Continue reading به مینای ۲۲ ساله!
گرفتار شدم!
خیلی وقت است امیر واخوانی نمیکرد کتابی را برای من. دیگر آن قبل از خواب دوتایی کتابخوانی را نداریم. حالا ممنونم از جنابان میلاد عظیمی و عاطفه طیّه* که باعث شدهاند امیر برایم واخوانی کند و بخندد تا آن چال روی گونهی راستش را دوباره ببینم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * پدید آورندگان پیر پرنیاناندیش
به احترام نگرانی یک دوست
حوالی تاریک شدن آسمان و زمین باشد در بهار سال هشتاد و یک. در راه برگشت از خانهی ناهید اتفاق به زعم من دهشتناکی تجربه کرده باشم و پریشان برسم خانه. در کفشکنِ راهرو کوچیکه مادر بیاید جلو با چشمانی به درد و اشک نشسته. ببینم چشم کاسهی خون شدهاش را. بگوید به احمد گفتهام…Continue reading به احترام نگرانی یک دوست
هیتلریسم متاستاز داده است!
دیروز تعدادی روزنامهی تاریخ گذشته ـ مال ۶ آذر ۹۱ ـ را داشتم ورق میزدم. ضمیمه رایگان همشهری بود. با تبلیغ و تشریح پُر طمطراقی از پروژهای که در اراضی بیصاحابِ عباسآباد تهران از پنج سال پیش آغاز شده است. یکی از موارد طمطراقِ شهرداری و شورای شهر تهران این بود:« راه عبور پیاده، دوچرخه و کالسکه» بعد در چند سطری…Continue reading هیتلریسم متاستاز داده است!
از کارکردها
نوشتن، کاری نیست که با هر وسیلهای ممکن باشد. یا نه، برای من نوشتن با هر وسیلهای کارکردی متفاوت دارند. من در طول زندگیام هرگز نتوانستم با مداد فشاری ـ مداد اتود ـ کار کنم. برای من مداد یعنی استدلر، شتر نشان یا تمام مدادهایی که بشود تراشیدش. در تمام زندگیام هرگز با رواننویس نتوانستم…Continue reading از کارکردها
دلم میخواهد بگویم حالم خوب است*
امیر «پیر پرنیاناندیش» میخواند و من هیچ. دارم کیف کوچکی برای خودم میبافم. امروز نمدهای رنگیرنگی رسیده است دستم و باید کار روی مانتو را شروع کنم دیگر. مدتیست میخواهم برای مهتاب خانم نامه بنویسم و در همان مطلع نامه ماندهام. قلموهایم را دیشب شستم و بوم خریدهایم برای چند کار خوب. یک کار مدادرنگی…Continue reading دلم میخواهد بگویم حالم خوب است*