این بهانه به جاست …

حالا که این‌قدر دور شده‌ام از آن ساختمان قدیمی با دیوارهای آبی روشن‌ش، گاهی که مجبور می‌شوم از کنارش رد بشوم، صورت مهتابی زن می‌آید جلوی چشم‌م که می‌گفتم:« نفس بکش مادر! نفس بکش!! » بعدها که پدر هم بعد نیش سوزنی که من زدم توی پوست دست‌ش، تمام کرد باورم شد که مردن جور…Continue reading این بهانه به جاست …

امشب تب دارم از تن‌ت …

دل‌م چقدر برای «هرجایی‌ها»مان تنگ است … که دیگر تکرار نخواهند شد … ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ داداش‌م نمی‌پرسد چرا حرف نمی زنم، مردی که همین‌طور یک‌ریز می‌خواند … می‌خواند … دلم‌می خواهد همین‌طور برویم، همین‌طور برویم تا نرسیم و نرسیم تا برویم … چقدر از رسیدن بدم می‌آمد یادت هست؟؟ رسیدن، تمام شدن سفر … چه سود…Continue reading امشب تب دارم از تن‌ت …

خلاصه!

  نوشت:«امام رضا(ع) گفت هر وقت این حس به سوسن دست داد،باید بداند که این حس، خودش یعنی سیلی!، نیازی به دوباره کاری نیست …» نوشتم:«اوهوم! همان دی‌شب سیلی را خوردم استاد … همان دی‌شب … ممنون!!» …  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ «آهای خدا!!! … خدا … خدا … خدا … » صدای‌م گم می‌شود توی هو‌هوی بادی…Continue reading خلاصه!

امشب … همین امشب استاد …

 …. هل من هل من فریادش از عجز نیست! … ناصری خواندن‌ش از ترس نیست … اتمام حجت است … که اگر دانستند بدانند واگر نه دینی نماند بر گردن‌ش و همین است که حماسه را در اعجاز فرو می‌برد … تمام تاریخ را می‌دانند؛ چون اسلام آورده‌اند و قرآن دارند.این مرد را نیز خوب…Continue reading امشب … همین امشب استاد …

آن دهان کژ کرد …

یک‌م: « یَا حَسْرَهً عَلَی‌الْعِبَادِ مَا یَأتیهِمْ مِنْ رّسولٍ اِلّا کانوُا بهِ یَسْتَهزءوُنَ (۳۰) آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند            نام احمــــد را، دهــــان‌ش کژ بماند باز آمد کای محمــــــــــد! عفو کن            ای ترا الطاف علــــــــــــــم من لدُن! من ترا افســوس می‌کردم ز جهل            من بُدم افسـوس را منسوب و اهل اَلَم یَرَوْا…Continue reading آن دهان کژ کرد …

بأبی أنت و أمی …

نوشتن نه آزمودن این قلم، که برآشفتن این‌همه تن‌ْآسودگی کلماتی است که در رحم جوهرش فزونی می‌گیرند، به حرکت واداشتن انگشتانی است که ماه‌هاست برآن‌م و ناتوانم … اندیشیدن به چون تویی که در اندیشه نمی‌گنجی،بهانه‌ی نفرت‌انگیزی شد تا ننویسم از چون تویی … چون تویی، نخواستم با نوشتن محدودت کنم به همین معدود کلماتی…Continue reading بأبی أنت و أمی …