از حامد اسماعیلیون و پریسا و ریرا میخواستم بنویسم روزهای نخست ولی جلوی خودم را گرفتم و خوب گرفته بودم تا اینکه یکی از پستهای فیسبوکش چنان تارهای روحم را نواخت که برایش پیام گذاشتم خصوصی و بلافاصله هم پشیمان شدم ولی دیر شده بود چون خواند و مرا با احساس پشیمانی و دلخوری…Continue reading تیک آبی مبارک
ماه: بهمن ۱۳۹۸
خسته را مرهم فرست*
فکرش هم آدم را دیوانه میکند. امروز تا سر حد مرگ خسته و درماندهام کردی و هر بار یاورانی برایم فرستادی. درست سر بزنگاه… کاش نا داشتم بنویسم… * خاقانی
ای نامه که میروی به سویش
مادر عزیزتر از جانم، با اماس مشغول بودیم که خبر آمد با بیماری تنفرسای سنگینوزن دیگری روی هم ریخته است. طوری خبر متشنجمان کرد که سالگرد پدر از دستمان شد. این دو سر شام وصل بودند که سومی هم از گرد راه رسید و تنمان را داغ کرد. تبداریم و تنها در جبهه حق…Continue reading ای نامه که میروی به سویش
این صندل رسوایی
انتهای شب، سر ژیانپناه پیاده شویم. دستم را گرفته باشی و من دستم به عصا شانه به شانه برویم سمت خانه کوچک خوشبختیمان. من هنوز چکاوک بودم و تو میخواندی وی خاطرهات پونز، نوک تیز ته کفشم…
سمت امتیاز
علی کوچولو زنگ زد که عمه بلوک و شماره قبر آبا رو بلدی؟ همین امروز صبح بود که میگفتم به مادر که چند روز دیگر سالگردت است و من فقط دو بار آمدم سر خاکت و از خودم واهمه کردم که نکند جایش را یادم برود از بس نمیروم. یادم نرفته بود، حتی یادم بود…Continue reading سمت امتیاز
طالع اگر مدد دهد
خواب دیدم با مادر داریم میرویم بیرون. چادر مشکی ابریشمی سرش کرده بود. من در جایی را داشتم قفل میکردم یا میبستم. تای چادرم را باز کردم انداختم روی سرم راه افتادیم. زمین خیس از بارانی باریده بود و از چالههای گلی آب رد میشدم و حواسم به کفشهایم بود. کفشهایم همانی بودند که…Continue reading طالع اگر مدد دهد