۱. «آزادی آن آزادی است که بگویی دو بعلاوه دو میشود چهار. این قضیه که تصدیق شود، سایر چیزها به دنبال آن میآید.» ۲. ــ قبلاً هم اینکار را کردهای؟ + البته. صدها بار … خوب به هر حال، سی چهل بار. ــ با اعضای حزب؟ + آره، همیشه با اعضای حزب. ــ با اعضای…Continue reading سه گانه
ماه: خرداد ۱۳۸۸
یک ماکت جامع و مانع از مملکت گل و بلبل
تلفن زنگ میخورد. مادر برمیدارد. صدایم میزند و در حینی که میروم سمت تلفن شـِکوه میکند با آنی که پشت تلفن است. گوشی را میگیرم. خانم مترون است. میفرماید:«جعفری جان من اصلاً نمیدانستم تو مرخصیات تمام شده است و میآیی!» میگویم «خیلی ببخشید ها خام ش. چرا نباید اطلاع داشته باشید؟ مگر برنامهی شیفتهای پرسنل…Continue reading یک ماکت جامع و مانع از مملکت گل و بلبل
در سرزمین گل و بلبل من اتفاق میافتد
توی رختکن اتاق عمل لباسم را عوض میکنم. برمیگردم میبینم سارا با آن چشمهای بینهایت زیبا پشت سرم ایستاده است با لبخندی که وادارم میکند لبخند بزنم. بغلش میکنم. آنقدر لاغر است که توی بغلم گم میشود. میرویم بیرون و محدثه و طاهره را هم میبینم. قدرتش را ندارم سر پا بایستم یا لااقل وقتی…Continue reading در سرزمین گل و بلبل من اتفاق میافتد
یک تودهی ژلهای
نمیتوانم راه بروم. ولی باید عادت کنم بدون آویزان شدن به بازوی کسی راه بروم. میدانم مریم خوب درکم میکند و کافی است اشاره کنم تا بازویش را به من بدهد ولی نمیگویم. با هر جان کندنی است خودم را میرسانم به محل کار جدیدم. مریم و شهناز جملاتی پر مهر میگویند و مرا میسپارند…Continue reading یک تودهی ژلهای
اینجا ایران است، صدای مرا از جمهوری اسلامی میشنوید!
سوار آژانس میشوم و میروم بیمارستان. خوشحالم. فکر میکنم بودن پیش دوستانم و کار کردن، سرم را گرم میکند و کمک میکند زود خوب شوم. وارد که میشوم، قیافهی ورودیی بیمارستان عوض شده است. استیشن شیکی نصب کردهاند و کارتکس سر جایش نیست. خانمی که پشت استیشن نشسته است و اسمش یادم نیست بلند میشود.…Continue reading اینجا ایران است، صدای مرا از جمهوری اسلامی میشنوید!
کیوی خوشمزه میباشد!
۱. باران عزیز دعوت کرده بود برای یک بازی! این بازیها که از آن یلدابازیی جنجالی شروع شده، نشده است که همان مزهی اولین را در مذاقم برانگیزد. ولیکن، در مورد این بازی. نمیدانم چطور است که اصولاً «برنامهریزی» ابداً با گروه خونیی اینجانب سازگاری ندارد و مدام سندرمش عود میکند و بد جور و…Continue reading کیوی خوشمزه میباشد!
با همین لبهای زیبا
«یکهو هوس کردم پدرم را صدا بزنم. آینه را جلو صورتش بگیرم موهای سر و ریشش را نشانش بدهم و ازش بپرسم:*» ــ با همان لبی که مرا بوسیدی؟ کاغذ کادویش از خودش ارزشمندتر بود و حتی از خودت. مدام بیایی وسط کلمات و جلوی چشمم، دروغ بگویی با چشمهای دریده، خیره بشوی توی چشمانم…Continue reading با همین لبهای زیبا