دو سه هفته پیش خواب مارتین را دیدم. اولین بار بود. اینطوری اولین بار بود. توی کوچهها میدویدم از کسی یا کسانی که دنبال من و خیلیها بودند. روز بود. خیابانها و کوچهها خلوت بودند. درها بسته. فریاد میزدم و صدایش میزدم. توی خواب اسمش را جوری صدا میزدم که گویی قرارمان بوده هر وقت…Continue reading اینجایی
ماه: آذر ۱۳۹۵
میان این همه شباهت خشمگینم
همه به فحشهای لیلا عادت کرده بودند. وقتی مدرسه میرفتیم از لیلا فحش میشنیدیم و وقتی هم برمیگشتیم، همینجور. تفریحمان فحش شنیدن بود.یک روز از جلویش رد شدیم. فحش داد. رفتیم سر پیچ کوچه و برگشتیم، باز فحش داد. برگشتیم یکی یکی از جلویش رد شدیم و فحش خوردیم. این قدر بچهها را بردم آن…Continue reading میان این همه شباهت خشمگینم
بستهام به پای سرو کوهی دام
مادر یکهو گفت کاغذ اون زمینی که خریدیم برای من نیست. تنها زمین به نام مادرم یک قطعه قبر است کنار پدر. سمت چپش. سمت قلبش. سلام مارتی. گفتم توی همان سبدت است که آماده کردی. قلبم با گفتنش تیر هم کشید و بغضم رو خوردم. که چی؟ مادرم توی کمد لباسهایش سبد کرم رنگ…Continue reading بستهام به پای سرو کوهی دام
دلستانم
چند شب قبل، مثنویخوانیمان رسید به این که خوشا به کسی که محمد (ص) را دیده و هر کسی که کسی را که او را دیده، دیده. خوشا به من که تو را دیدم. گیرم در خواب. آنقدر روشن و آنقدر بیریا که بودی. و بدا به من و کفران نعمتی که کردم. چشم تنی…Continue reading دلستانم
کافه مانیا
حالا میفهمم اینکه از تهران فاصله گرفتهایم اصلا هم بد نیست. گیرم رفت و آمد برای امیر دشوارتر و طولانیتر شده است. ولی همین که امروز، همین الآن، توی خیابان فاطمی داخل ماشین نشستهام و با استنشاق کمترین هوای رد و بدل شده در زمان باز و بسته شدن درهای پرویز احساس سوزش گلو و…Continue reading کافه مانیا
اینستابلاگ
آیا خوب است که اینقدر اینستاگرام سهلالوصول است؟ زرتی عکس میگیری و زیرش کپشنی کپیپیست میکنی یا شعری از جایی بلند میکنی یا طبعش را داری و چیزکی مینویسی و بعد آنایر. ملت چهشان شده است. دیدن آنقدر غالب شده است که ده نفر پُست کاریکاتوریست معروفی را لایک کرده بودند بیکه متوجه خطای فاحش…Continue reading اینستابلاگ
خاطرات تن
بیست ساله بودم که خانمی در سیپیآر بیمارستان شهدا گفت به بالشت بگو چه ساعتی بیدارت کند و بخواب. باورم نمیشد ولی تا الان که کار کرده. ولی به نظرم بهتر است کمی هم روی مثانهام کار کنم و مثلا بگویم مثانه جان ساعت پنج صبح بیدارم کن. بعد بگیرم تخت بخوابم. دو سه روز…Continue reading خاطرات تن