چقدر برف میبارد را دوست دارم … وقتی مرا گرد میآورد دور خودم، صمیمیتر از تو … ــــــــــــــــــــــــــــــ یادم نمانده است پدر! آن سال که تو رفتی، برف باریده بود؟ یادم هست که نشسته بودی لب تختت و مثل همیشه که میخواستی خوب گوش بدهی، سرت را کمی انداخته بودی پایین، چشمهایت…Continue reading دلم پدر میخواهد امشب …
ماه: دی ۱۳۸۶
استامینوفن کدئین
دلم میخواست چشمهایم را که بستم، نفس عمیقی که کشیدم، صورتم را که سمت آسمان بلند کردم، خدا که دستش را گذاشت روی گونهی سمت چپم … خنکای سرانگشتانش که لرزاندم، چشمهایم را که باز کردم … تو را فراموش کرده بودم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــ هوای بیرون سوز داشت، این را خوب میشد از…Continue reading استامینوفن کدئین
آنلاین موتیوز
۱) عکس از سوشیانس ۲) یاد یلدابازیی پارسال بخیر … ۳) موسیقیی اسلامی … حمزه رابرتسون . ۴) فراموش کردن کار سادهای نیست، خصوصاً وقتی تلاش میکنی تا فراموش کنی سختتر هم میشود. برای فراموش کردن کسی که روزی دوستش داشتی، باید متنفر شوی، … خودخواهی است اگر برای بهبودم، بخواهم فراموشت کنم؟ با خودم…Continue reading آنلاین موتیوز
نگران باش سوسن!
به خیالم؛ همه عشق بودی و لبخند و من از تنهاییی یک دل گفتم و رفتم. به خیالم؛ همه دریا شدی و ساحل سرخش، دل تنگم. غافل اما، که چون قاصدکی نرم از این قافیه کوچیدی و رفتی … ۰۲/۰۱/۷۹ سوسن ـــــــــــــــــــــــــــــــ آهسته میپرسم، نمیشنود. دوباره کمی بلندتر میپرسم: «تپش…Continue reading نگران باش سوسن!
من هنوز منتظرم …
داغدا دومان چن گوءزل شِهلی گول چمن گوءزل … قلبیمدَه مِینازیم وار آی گولوم هاممیساندان سن گوءزل آی منیم آرْزو قیزیم … ـــــــــــــــــــــــــــــ میایستم مقابل ردیف نامرتب کتابها و مجلهها، دلم نمیآید هیچکدامشان را بردارم، دستی میکشم روی رف مقابلم و گرد غلیظی را میروبم. آدمکهای پلاستیکی، پرندههای کاغذی که ژاپنیها یادگاری داده…Continue reading من هنوز منتظرم …
کمی تا قسمتی واقعی که بخواهم بنویسم.
حالش خوب است … فاطمهام را امروز دیدم، دیروز که به هوش آمده بود سراغ مرا گرفته بود، ولی نشد که بروم دیدنش … امروز میگفت که خیلی دلش برایم تنگ شده بود … چقدر خوشحالم خدایا … خوشحالم خدایا … خوشحالم! ــــــــــــــــــــــــــــــــــ میز کوچکی بود کنار پنجره، درست کنار در ورودی.…Continue reading کمی تا قسمتی واقعی که بخواهم بنویسم.
دلم سفر میخواهد، همسفر!
بیا و بنشین! آخرین جرعههای چاییام را که سر کشیدم، با آن تفالههای باقیمانده در تن لیوان، برایم بگو سفری در پیش دارم. بگو پرندهای افتاده است توی لیوانت، پیغامی خواهی داشت … بگو سفری در پیش داری که کسی منتظر توست، بگو خیلی منتظرم است و در آغوشش بیانداز مرا … با آن…Continue reading دلم سفر میخواهد، همسفر!