مریضم. یعنی تاامیرازخانهخارجشدومهدیهداخلشدمنمریضشدم. مهدیهگلودردداشتوتبودردبدنوباهمهتمهیداتنصفهنیمهمنهمگرفتم. امیربایدمیرفتوغیرازمهدیهکسینبودبیاید. نهگلودردداشتمنهسرفه. فقطتبداشتموبدنمباجازبهشدیدتریبهمرکززمینکشیدهمیشد. نمیتوانستمدستمرابلندکنم. بهاندازهدهسانتیمترتاجوابگوشیرابدهم،نانبردارمیاهرچیزیکهامکاناتشرویمیزبغلدستماست. هنوزخوبنشدم. درواقعالآندارمعوداماسبعدازابتلارامیگذرانم. ذهنمپراست. حرفهادارمامانمیتوانمبنویسم. معلوم است من تایپش نکردم یا تأکید کنم؟
ماه: اسفند ۱۴۰۰
بلد بودن میخواهد آرزو
وقتی کتابخانه و انبوه فیلمهای سعید، شوهر فریبا را دیدم دلم همچین شوهری خواست. برگشتنی به فریبا پیام دادم لطفاً از شوهرت کپی بگیر برایم. کپی برابر اصل ش را خدا گرفت لقمه کرد برایم. حالا اما کیف ندارد واقعاً.
تلویزیون بدون سیگنال
شب با علیرضا حرفم شد،اخم کرده بودم و برایش خط و نشان میکشیدم. برگشت به من گفت مامان! تو را میاندازم تو تلویزیون بدون سیگنال، تو بدویی و آتش دنبالت کنه! خندهام گرفت از حرفهایش و شروع کردم به خندیدن… گفت آره بخند، خنده قشنگه… عصبانی بشی تنبیهت میکنم!
چسبیدم
سرما خوردم یا چی؟
دوری از یار بلاییست که من میدانم
سالها پیش عاشق مردی شدم که وقتی درِ گیر کردهٔ دستشوییِ معلولینِ پارکِ شاهگلیِ تبریز را برایم باز کرد قبل از اینکه از در خارج شوم لبهایم را بوسیده بود.
مشکی رنگ عشق نبود؟
سال نود و شش، بهمن ماه، مراسم پنجشنبه سوم مادر منزل ما برگزار شد. روز قبلش مهدیه رفت گل بگیرد. مریم و شببوی سفید. فروشنده در شلوغی مغازه میپرسد روبانش چه رنگی باشد؟ مهدیه میگوید سیاه. نمیدانستیم ولنتاین است. عزادار بودیم. کات کرده بودیم هم.
جوابم آتش است
نیمه شب بیدار شدم در حالیکه میگفتم مارتین چی شده؟ اینها چی میخوان؟ این جمله روی تصویر یک پارچه قرمز با کلهای ریز سفید که موجودی یا اشیایی رویش بودند گفته شد. خواستم همان موقع اینها را به ابتدای پستی که دیشب آغاز کرده بودم اضافه کنم ولی منصرف شدم و خوابیدم. دیروز حوالی ظهر…Continue reading جوابم آتش است