دیروز با دخترها صحبت فرصتهای سوخته بود، یاد خاطرهای افتادم از سالهای خیلی دور. یک روز توی خوابگاه رفتم اتاق لیلا، یکی از همرشتهایهایم که اهل شبستر بود، نشسته بودیم که دختری وارد شد که قبلاً ندیده بودم و گویا همشهری لیلا بود و سال آخرش بود و بلافاصله و بیمقدمه شروع کرد…Continue reading در به در در پی گم کردن مقصد رفتیم*
ماه: آذر ۱۳۹۹
کاملاً واقعی
شده با فشار دستتان روی گلویتان و احساس خفگی از خواب بیدار شوید؟
خانه
گفتگوی آدمی با روح خویش/ پاپیروسی از مصر باستان/ حوالی ۱۹۳۷ – ۱۷۵۹ قبل از میلاد امروز با که سخن بگویم؟ دوستان آدمی شریرند دوستان امروز عاری از محبتند. امروز با که سخن بگویم؟ قلبها درندهخوست هر کس به دارایی دوستش چنگ میاندازد. امروز با که سخن بگویم؟ مردان نیکنهاد از میان رفتهاند مردان بدنهاد بر همگان…Continue reading خانه
مدافعی نماند دیگر
چند روز پیش وقت برگشتن از دستشویی احساس کردم نمیتوانم نفس بکشم، بدنم به طرفهالعینی سرد شد و عرق نشست به پیشانیام. حتی نمیتوانستم به امیر بگویم که دارم میمیرم. داشتم میمردم. گفتم آیا مردن اینطور شروع میشود؟ تشهد گفتم. نفس کوتاهی تکرار شد هر چند گرم شدن بدن طول کشید ولی نمردم. آن…Continue reading مدافعی نماند دیگر
خون هر غزل که نگفتم به پای توست
من خوابهایم را دوست دارم. خوابهایم دلتنگیهایم را رفع میکنند، به جاهایی میروم که دیگر نیستند، آدمهایی را میبینم که یا رفتهاند یا جایی در گذشته رابطهمان قطع شده. میتوانم با مادرم باشم، خانم شاملی را بغل کنم گریه کنم بگویم خیلی دلم برایش تنگ شده، با آبا و دخترها یک شیفت کامل توی اتاق…Continue reading خون هر غزل که نگفتم به پای توست