شب هزار و دوم!

یکبار آیدا (+) یک پستی نوشته بود در مورد کیفیت آرزو. اینکه آدم باشیم موقع آرزو کردن. حواسمان باشد. ردیف و همه جوره و کامل! آیدا البته قشنگ‌تر نوشته بود. مالِ خیلی وقت پیش است و دسترسی‌ام نیست که لینک بدهم به‌ش. اما همان روزی که خواندمش با خودم گفتم من کِی همچین آرزویی کرده‌ام؟…Continue reading شب هزار و دوم!

:) -۴

از خودم راضی هستم. از این جایی که هستم، از این چشم‌اندازی که برابرم گسترده شده است دلشادم. غم و اندوه را فرو می‌بلعم و از خاکم شادی می‌رویانم. تمرین می‌کنم به بحث‌های بیهوده و تلخ پایانی ناگهانی بدهم و بعد آرام بچرخم سمت مهربانی. سمتِ عشق. سمتِ آرامش. ضربان قلبم را آرام می‌کنم. خسته…Continue reading 🙂 -۴

از یارانِ دانای خوش‌زبان

خانم زایدن‌مان زیبا نوشته‌ی آنجی شجپیورسکی و ترجمه ایرج هاشمی‌زاده کتابی نیست که نتوانی بگذاری‌اش زمین. اتفاقاً مدام می‌گذاری‌اش زمین تا خستگی در بکنی. نه که ترجمه‌اش بد باشد، یا ترتیب و توالی و تعلیق نداشته باشد. داستانِ یهودی‌های خوب و مهربانی که بی‌گناهی کشته می‌شوند و مسیحی خوب  مسیحی بد است. از تمام کتاب…Continue reading از یارانِ دانای خوش‌زبان

فرهنگ

حاج آقایی که فی سبیل الله در جاده سوارشان کردیم صحبت‌های خوبی کردند که این نشبیه‌شان خیلی چسبید که فرهنگ هزار و چند صد ساله غرب سراشیبی است هر کسی واردش بشود لاجرم قِل می‌خورد می‌رود پایین ولی فرهنگ ما سربالایی است و نفس‌بر است و سخت. ممنون حاجی 🙂 و چالش جدید من (+)

شد ز غمت خانه سودا دلم*

«هاله یی از ابهام پیرامون همه چیز ، احساس می کنی قلبت دیگر مدت هاست که ضرب نامساوی می زند، مانند خونی که در رگ ها زنگار می بندد کش آمده یی، یعنی در اصل می آیی و انگار به زمین و آسمان با رخوت می نگری. پشت پلک هایت یک قطره اشک سنگر گرفته…Continue reading شد ز غمت خانه سودا دلم*

صبر بلبل بایدم …

بنویسم؟ که شب گرفتار بودم؟ که در آن هول و بیهودگی سرشار دست‌آویزم، دامن پاره پاره‌ی جان بود و دل بی‌قرار تپیدن یا نتیپدن و رگ، رگِ زدن بود. «بزن برو!» بزنم برومِ من یک روز عصر تابستانی برای یکبار و همیشه تمام شد. پای‌افزارم را ربودند و جای آن راه را ریگزار کردند و…Continue reading صبر بلبل بایدم …

از دفترهام ۳

  چند روز پیش داشتم مدارک و پوشه‌هایی که از تبریز آورده بودم را مرتب می‌کردم برخوردم به یک کاغذ آ۴ که ابتدا من در چندین سطر گلایه‌هایم را نوشته بودم و بعد گویی وقتی ترکش کرده بودم برای کاری، یکی از همکاران زیرش نصیحتم کره بود. تاریخ نزده بودم و احتمال قوی نمی‌دانسته‌ بودم…Continue reading از دفترهام ۳