دالبرهای سرخ

مدتی است که سرم را روی شانه هایش نهاده ام،سرش را به سمتی بر می گرداند و سرم از شانه اش فرو می افتد،سردش شده است،به سویم بر می گردد(برویم؟!)رویم را بر می گردانم،کاش نمی پرسید(هنوز زود است!)دستش را زیر چانه ام می آورد و صورتم را بر می گرداند،چشمهایش از همیشه تیره تر است…Continue reading دالبرهای سرخ

دکتر -۲

یادمه اون کتاب رو توی قفسه بالایی اتاق برادرم پیدا کردم…کمی نم گرفته بود و فرشته روی جلدش یکی از بالهاشو از دست داده بود«نگهبان چشمه» چند نفرتان آنرا خوانده است؟من چندین بار خواندمش و بعد مال خودم کردمش یعنی دزدیدمش!خب دادشم اگر می خواستش که اونجا نمی ذاشتش نه؟ پارسال بود که هانیه ازم…Continue reading دکتر -۲

دکتر -۱

نیمه شب بود،صدای افتادن چیزی بیدارش کرده بود ولی نمی دانست چه؟نیم خیز شد تا گوش بسپارد…صدای نفسهای همسرش را شنید و خودش را،احساس کرد چیزی در جای همیشگی اش نیست،دستش را روی سینه اش گذاشت… توی آسمان ماه پیر برای ستاره ها قصه می گفت،سر کم مویش را به شیشه خنک پنجره چسبانده بود،همسرش…Continue reading دکتر -۱

تلخند

…چقدر تلخ است بودن من؟ از من می پرسد چرا حزین،افسرده؟پس چگونه جاری شوم در دنیایی که مال من نیست؟از جنس من نیست….سالهاست التماسش می کنم برم دارد از غربت این دنیای چرکینش به دردی تلخ تر مبتلایم کرد تا زمین گیرم کند.وای عجب خدایی دارم من؟ شنبه ها چه زود می رسد…چه زود ساعت…Continue reading تلخند

عاشقانه شعر ساختن

  زندگی؛ مثل جامه های خیس کهنه ایست که چنگ می خورند توی تشت انتظار… و آیینه؛ نهایت احساس زنده بودن است گوری است، مدفن تصویرهای مات… و می؛ انتهای عقل تا که هست بودن تو را در خواب زمان تر کند… و آب؛ حس سرد و خنک مهر در شب اول بی خوابیهاست… و…Continue reading عاشقانه شعر ساختن

و اما … عشق!

از همان دوران کودکی میان گفتگوهای آدم بزرگها می شنویمش…و بی آنکه بپرسندمان حفظش  می کنیم.مثل تمام چیزهایی که عادت کرده ایم بی پرسش به ذهن بسپاریم و باورش کنیم…این کاریست که می کنیم! شاید پر کاربردترین کلمه در زبانمان باشد و البته ناشناخته ترین!و جالب اینکه می دانیم دروغین است ولی تکرارش می کنیم.احساس…Continue reading و اما … عشق!