نقاشی را الهه جان دختر تسبیح کشیده، کسی که دراز کشیده در گوشه خانه منم، الهه توی نقاشیاش دارد نقاشیاش را میدهد به من. به قلب بزرگی که برایم کشیده توجه کامل مبذول فرمایید. * مولوی
ماه: اسفند ۱۳۹۹
طیبه
زهرا: میدونی مامان جون خواهرِ خاله است. الهه: هیع، واقعاً؟ زهرا: آره مامانم گفته
گیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟*
روزی که این عکس را از ما گرفتند، روز بدی بود. صبح با صدای چکه آب روی فرش زیر رادیاتور بیدار شدم. آنقدر آب به جان فرش رفته بود که دیگر صدای چکیدن آب روی آب بود نه کرکهای فرش. امیر تلفنی یادم داد پکیج را خاموش کنم. زمستان بود و یک ماه نشده…Continue reading گیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟*
مطایبه
نکند این را، حتی این وقت شب، چند روز دیر حتی، ننویسم و مثل خیلی موارد دیگر فراموش شوند از این تنبلی ناشی از یکجا ماندگی. بگذارید بنویسم از خواب ترسناک نه، غصهدار چند روز پیش – مینویسم روز چون مگر نه اینکه از دوازده شب به بعد روز حساب میشود؟ خواب تلخی بود.…Continue reading مطایبه
بیوتیفول مایند
ذهنم خالی شده است، نه، ذهنم انباشته است از چیزهایی، حرفهایی که تا میآیم بنویسم نمیتوانم. انگار روی ابرهام. بیکه تلاش کنم معلقم. تعلقی ندارم. نه تعلق خاطری، نه تعلق محضری. روی ابرهام و ابرها مرا میبرند. میرویم و میرویم و ابری که مرا میبرد سترون است. دیر یا زود گریبانش را بادها میدرند…Continue reading بیوتیفول مایند
سخن بزرگان
هویج نوشته: چون به درجهی پیامبری مبعوث شدم، میخوام از اون بالا بالاها بهتون نَوید این رو بدم که کسی سر راهتون قرار میگیره که ممنون تمام آدمهایی میشید که قبل از اون به هر دلیلی از سر راهتون کنار رفتند… کسی میآد که با هر لبخندش، تو دلتون آفتاب طلوع میکنه. به قول مامانبزرگم…Continue reading سخن بزرگان