بزرگ شدن!

 شب سردی بود مثل همه‌ی شب‌های زمستانی این شهر … پسرها با چشم‌های خواب‌آلوده ایستاده بودند پشت در و به ناله‌های زن که لابه‌لای صدای مردانه‌ای تاب می‌خورد گوش می‌کردند و انگار از چیزی ترسیده باشند به سایه‌ای که روی دیوار پنجه می‌کشید چشم درانده بودند. مرد کاغذ خیس شده را توی مشتش می‌فشرد و…Continue reading بزرگ شدن!

یادمان

 مردها جمع شده بودند توی حیاط، مثل همه‌ی تابستان‌ها غروب که می‌شد فرش‌ها را می‌انداختیم توی حیاط زیر سایه‌ی تاریک و خنک تاک، چراغ‌ها که روشن می‌شدند، پدر، تلویزیون هیتاچی کوچولو را می‌آورد توی حیاط و مادر سفره را پهن می‌کرد.آن شب هم مردها نشسته بودند و آرام طوری‌که همسایه‌ها نشنوند، صحبت می‌کردند.پدر دست‌هایش را…Continue reading یادمان

هم‌بازی‌ام/اش!

 «… اما نه چنین زار … اما نه چنین زار که این‌بار اوفتاد … ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نمی‌دانستم چرا این‌قدر از دیدن‌ش می‌ترسیدم، چرا این همه هول داشتم از برخورد با چشم‌هایش … همه‌ی صبح‌های بعد از آن بمباران، من و مادر جایی غیر از خانه‌امان بیدار می‌شدیم، خواهرم با شوهر و بچه‌هایش توی اتاق بزرگ‌تری که…Continue reading هم‌بازی‌ام/اش!

زنانه‌گی!

  «نمی‌دانم حرف دلم را چگونه برایت بنویسم، عزیزم، دلم می‌خواهد مثل پرنده‌ای بودم که راحت می‌توانستم لب بام شما بنشینم و تو برایم سنگ بیندازی،ولی عزیزم این را بدان که تو هر چقدر برایم سنگ بیاندازی باز هم دوست‌ت دارم.فقط مرگ می‌تواند تو را از من جدا سازد. عزیزم تا روز قیامت دوست‌ت دارم…Continue reading زنانه‌گی!

از خدا نپرسیده‌م!

گاهی اتفاق‌هایی می‌افتند که احساس می‌کنیم قبلا” هم رخ داده‌اند، مثل آدم‌هایی که احساس می‌کنیم قبلا” هم دیدیم‌شان، مثل حرف‌هایی که انگار قبلا” هم شنیدیم‌شان، چیزی مثل تکرار حوادثی که نباید تکرار شوند، تکرار اتفاقات، حرف‌ها … آدم‌ها … حتی خواب‌ها … چیزی مثل تناسخ … یاد تناسخ روح می‌افتیم … مثل حرف تو که…Continue reading از خدا نپرسیده‌م!

گریه می‌کنم … هنوز!

خانه تاریک بود، نه این‌که شب باشد و چراغ‌ها خاموش، یک‌جور تیرگی عجیب و حزن‌انگیز، مثل حوالی غروب … کت و شلوار پدر را گرفته‌ام توی بغل‌م و با هانیه می‌رویم داخل آشپزخانه، سر راه کت و شلوار را می‌گذارم روی پشتی صندلی. مادر هانیه دارد چیزی سرخ می‌کند، روی دستش از بالای بند انتهایی…Continue reading گریه می‌کنم … هنوز!