دست‌نوشت!

فرهنگِ پزشکی را دکتر اولیایی هدیه داده بودند، وقتی انجمن اسلامی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه فعالیت می‌کردم. دکتر اولیایی آن موقع هنوز دانشجوی پزشکی بودند، ایکسترن به گمانم. خیلی وقت بود از آن استفاده نمی‌کردم تا اینکه برای ترجمه برخی اصطلاحاتِ پزشکی مقاله‌های مرتبط با ام.اس و دویک، نیازمند استفاده از آن شدم. بعد امروز…Continue reading دست‌نوشت!

حس ششم

حس ششم داشتن، هیچ ربطی ندارد به اینکه چرا اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده‌ام. چون کسانی که حس ششم دارند، حس لجبازی هم دارند، قدرتِ اینکه خلافِ جهت حرکت کنند، که نمی‌گذارد آدمی از حس ششم‌اش بهره‌مند شود. اینطوری می‌شود که وقتی حس ششم می‌گوید:«نه! این راه که می‌روی به ترکستان است!» آن نیروی ابله سر…Continue reading حس ششم

یک گوشه زندگی!

همیشه ترسو بودم. خانه‌ی بزرگ پدری با آن هم اتاق‌های تو در تو [که هر کدام دو تا در داشتند] و آن شب‌های تاریکی و نور ضعیف و پت‌پتِ چراغ گردسوزشان برای کاشت و داشتِ بذر ترس در وجودم کفایت می‌کردند. بدترین قسمت‌ش، دستشویی و حمام رفتن بود. خصوصاً شب‌ها، دستشویی رفتن برایم بزرگترین ترس…Continue reading یک گوشه زندگی!

فوتوموتیف!

۱. دیروز با آقامون رفتیم بیرون: گل‌فروشی زعیم. اوووف! چه بهشتی! بعد خواستیم ارکیده بخریم! دیدم دلم نمی‌آید. نگهداری‌شان سخت است خوب. جوان‌مرگ می‌شد. این شد که پریوش گرفتیم با بنفشه آفریقایی (سلام کتایون+) ۲. این روزها خانه‌امان را هر طوری که مرتب می‌کنم، فوت ثانیه می‌شود این شکلی! ۳. فیلم «کپی برابر اصل» را…Continue reading فوتوموتیف!

موتیفاتِ بهشتی!

۱.اردیبهشت، بهشتی بر من گذشت. بگذریم از زمین خوردن و زخمی شدنِ پای چشمم و کبودی‌اش و بعد، سوختنِ دستم با آبِ جوش. این دو حادثه، آنقدر از تلخی خالی شده‌اند با یادآوری شیرینی‌ها و اتفاقاتِ خوش این ماهی که گذشت، که حتی دیدنِ کبودی گوشه‌ی چشم و ردِ قهوه‌ای سوختگی روی دستم، هم نمی‌توانند…Continue reading موتیفاتِ بهشتی!

رام

گاهی برای پیدا کردنِ مطلبی، که میان نوشته های قدیمی سرک می‌کشم، هر خطی، هر کلمه‌ای، هر حرفی مرا وسوسه می‌کند. وسوسه‌ای حریص و گزنده و حیله‌گر. دلم می‌خواهد عاشق باشم. در آتش‌اش بسوزم و ضجه بزنم. دلم می‌خواهد پریشان و زرد شوم، لاغر و نزار. خواب ببینم و آه بکشم و کم‌خور و بی‌خواب…Continue reading رام