دیروز زهرا با شمعدانی آمد فائزه با من، خانهامان باغی شده است پُر از رویای سرو ناز …
ماه: فروردین ۱۳۹۱
لم یشکر المخلوق
به آن دسته از بزرگوارانِ نامزد شده در انتخاباتِ مجلس نهم که صمیمانه در این چند روز اخیر با الفاظی سنجیده و لحنی دوستانه روز پرستار را به سرکار خانم جعفری [با پیامک] تبریک عرض نمودهاند عارضم که، مدیونم نکنید جانان! بنده در حوزهی رأیدهی به شمایان که نیستم دیگر که! چرا اینقدر شرمندهام میکنید؟…Continue reading لم یشکر المخلوق
از ناپرهیزیها!
اینکه معمولاً وقتی تنهایی میروم تبریز، و طبعاً با هواپیما و با استفاده از خدماتِ ویژهاش با پیرزن و پیرمردهای نازنینی همراه میشوم که سعی میکنم ابداً بروز ندهم که ترکی بلدم. چون من ذاتاً آدمی هستم که دوست دارم در وسایط نقلیه ساکت بنشینم و از تماشای مناظر لذت ببرم و حوصلهی صحبت کردن…Continue reading از ناپرهیزیها!
سلام …
یک ساعتی است که رسیدهایم خانه. هفت روز از اولین ماهِ اولین فصل سال نو گذشته است و ذهنم مملو از کلماتی است که میلِ تراوش دارند. ده روز گذشته، پُر بود از خاطراتِ خوب، بد، زشت حتی. خنده، هیجان و ترس و نفرت و گریه حتی. حالا برگشتهام به خانهی کوچکمان، سبزهامان به لطف…Continue reading سلام …
آخرین ارسال سال ۱۳۹۰
ماجرا از آنجا شروع شد که من برای مادر و اتفاقاتی که برایش رخ داده بود گریه کردم. امیر پیشنهاد داد من زودتر بروم و سال تحویل پیش او باشم. آن اوایل جدی نمیگرفتم چون فکر نمیکردم امیر دلش بیاید مرا بفرستد بروم و تنها بماند، ولی وقتی امیر بلیط هواپیمای مرا و بلیط قطارمان…Continue reading آخرین ارسال سال ۱۳۹۰
به یاد خانم قاسمی، همکار خوب از دست رفتهی این روزهایم …
«بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افقهای باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید …»
آخرین موتیفات سال ۹۰
فروردین: سال تحویل منزل پدر امیر بودیم و بعد از مدتها اسکناس نوی تانخورده عیدی گرفتم و لذتی که بهم دست داد، مصمم کرد از این به بعد به بچهها اسکناس عیدی بدهم نه کتاب و بازی فکری! با دعوتِ سعید کیای عزیز رفتیم تماشای مستندی از زندگی نادر ابراهیمی. فوقالعاده بود. با دعوتِ آرام…Continue reading آخرین موتیفات سال ۹۰