* خواب، پای چشمهایم گود افتاده است … ** روایتی از نوع دیگر بود: « ــ از چیست که چنین میکوبی بر تیشه که فریادش کوه را میکند؟ ــ فریادی در سینهام میزند بر من که میکوبم بانو!!! ــ و اگر این کوه عشقت باشد! ــ من هم تیشهای … ــ و اگر میزنی بر…Continue reading ۲۸
ماه: فروردین ۱۳۸۷
۲۷
نوشته است: «یادم هست، یکی از آن شبهایی که ستاره آسمان را برداشته بود و هیچکس حواسش نبود، منتظر اتوبوس مشتعل خودم بودم و هیچ صدایی هم توی گوشم نبود(حتما تام ویتز خسته به پشت صحنه پناه برده بود). داشتم با کاغذی که یکی از میخوارهها کنار لیوانم گذاشته بود و تاکید کرده بود که…Continue reading ۲۷
اول سلام!
چشمه تا من راهی نداشت، من بودم و زمزمه و دلتنگی و دلواپسیهای زنانه، چشمه بود و ماه توی شکمش و ابر بالای سرش. توی مشت بستهام گرفته بودمت که مبادا بپری و نرسم به دامنت که بگیرم، که باز پست بگیرم، بترسم که نروی و اگر رفتی و نشد که بگیرمت، آنوقت چه میشود؟…Continue reading اول سلام!
آخرین موتیفات!
۱. بوی تازهگی پیچیده توی شهر، بوی سنبلهای تر و تازه، بوی سبزههای شکل قلب … بوی ماهی گلیهای خسته توی آب تشتهای چیده شده کنار خیابانهای پر از دود و بوق … بوی آرزوهای کودکی که برایش عروسکی نخریدهاند، بوی گریهی پسری که شلوار نو ندارد، … بوی دختری که دامن چیندار پشت ویترین…Continue reading آخرین موتیفات!
۲۴
به من بگو ـــ آرام توی گوشم ـــ این دلگرفتنها از این گرفتگیی آسمان است یا از دلتنگیی زمین؟ به من بگو ـــ اینطور که دلم گرفت ـــ چه کنم وقتی آنقدر دور شدهای که نشود حتی سرم را بگذارم روی نزدیکترین تصویر رنگ و روغنی که دیگر نیست؟ … چقدر وقتی از همه چیز…Continue reading ۲۴
۲۳
چقدر سال بود که حتی یادم رفته بود هستی؟ چقدر سال گذشته بود از آخرینباری که صدایت را شنیده بودم؟ چقدر سال گذشته بود از چشمانتظاریی من برای تو، وقتی زنگ آخر زده میشد و دلم تاپتاپ میزد که بروم تا برسم در مدرسهی شما که آرام و زیبا بیایی و از خیابان رد شوی…Continue reading ۲۳
۲۲
« جواب نمیدهد.افتاده است پای انجیر و هی تکان میخورد.دست میکشم، پایین میآیم.کمرم مثل چوب خشک شده است و خم و راست میشوم که صدا کند. نخ سرخ را میگذارم روی تخته بند و چاقو را میگذارم رویش. میروم توی سیاهی و خیسی ریز ریز باران وصدایش میکنم:«با توام؟کری؟» صدایم را میشنود که مثل جنزدهها…Continue reading ۲۲