تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست*

  در یکی از دنیاهای موازی، خانه کوچک آفتابگیری دارم. با گلدان‌های سرشار از طراوت شمعدانی و حسن یوسفی و بگونیا. به یاد کودکی‌ام. هر روز می‌روم کنارشان و حرف می‌زنم و آب می‌دهم و مرتب‌شان می‌کنم. راه می‌روم هنوز و دامن پیلیسه بلند می‌پوشم و پایین بلوزم را می‌گذارم زیر کمر دامن. عصرهایی که…Continue reading تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست*