این نامه را برای تو نوشته بودم که نمی دانم چرا دیگر برایت پستش نکردم … امروز که دنبال آدرس یکی از دوستانم می گشتم لابلای کاغذهای نامه پیدایش کردم … * *** * سلام! «سلامهایی بی پاسخ!» جز دیروز که اندکی حرف زدیم مدت زیادی می شود شاید فقط برای من که…Continue reading از نامههایی که هرگز پست نشدهاند!
ماه: اسفند ۱۳۸۳
جرعهمستی که منم!
«… و تو خوب می دانی سخاوتمند تر از آن هستم که دل داده ام را باز ستانم…و من می ترسم از روزی که نیمه های شب صدای هق هق فرو خورده اش را از پشت پنجره ام بنوشم… » یک نفر آنجا پشت همه ایستادنهایم، فریاد می زند … گوشهایم آویزان همه دقایق، هنوز…Continue reading جرعهمستی که منم!
پرچم سرخ هموارگی
«این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟؟؟ …. چقدر امروز دلم نوشتن برای تو می خواهد … خیلی خسته ام … مدتی هست که دستم به نوشتن نمی رود … به اینجا نوشتن … برای کسانی که افسوس هرگز خواننده خوبی نبوده اند … و شاید من آنقدر بد نوشته ام که … اما…Continue reading پرچم سرخ هموارگی
نکن ای صبح طلوع
*نور از رخ فرزند علی می تابید تا عمق وجود خلق را می کاوید او بود و زمین به مهر محتاج نبود آنروز چرا طلوع کردی خورشید …
غمهامان مالامال
نوشتن برای تو چقدر سخت است محبوب! … حتی در ماهی چنین که به نامت آغشته است … قلم تاب نمی آورد این ریزش مداوم زخمهای چرکین بودنمان را … و کاغذها عجیب تشنه اند تشنگی ات را …
طرح یک داستان*
چاق بود و زشت، آنقدر چاق که دکمه های کت کهنه و سبزش جلوی شکمش به هم نمی رسیدند. زشت هم بود و اخمو، گریه نمی کرد حتی وقتی پسر پاهایش را گرفت و لابه لای میزهای چوبی و خنده دخترها کشیدش روی زمین و مانتوی سرمه ای رنگش خاکی شد . جایش را عوض…Continue reading طرح یک داستان*