ماه: آذر ۱۳۹۶
بیایید روراست باشیم
اگر باور دارید که آدم میتواند با نیروی اراده راه برود و هر کس که روی پا نمیایستد بیعرضه است و پروردگارتان تا این حد بدون تبعیض معجزه میکند، رک و راست بهتان میگویم یک عوضی بیشتر نیستید. این که بقیهی آدمها هم درد میکشند بیرحمانهترین تسلایی است که میشود به کسی داد. میفهمی مسئله…Continue reading بیایید روراست باشیم
لایزال
چقدر میتوانم مگر؟
چه قشنگ
خورشید تازه غروب کرده بود. قرص بزرگ ویفر مقدس ماه در خط افق صیقلی ندبه میکرد. استیو تولتز توی ریگ روان نوشته، صفحه ۲۶۸
به کامشین از جهت نفهمیدنیهایم در هنر
من از هنر چه میدانم؟ خودم هیچ وقت هنرمند نبودهام، هر چند زمان بچگی میدانستم که اگر از کسی که حالش خوب است بپرسی چرا حالت بد است، حالش بد میشود- گاهی این کار را فقط به خاطر تغییر جو میکردم. البته که الگوهای پایه را میشناختم. مدل کچل قلچماق اسپانیایی در مقابل مدل هلندی…Continue reading به کامشین از جهت نفهمیدنیهایم در هنر
باز باران بر خرابه
از صبح حس میکنم باید جایی باشم که نیستم یا کاری کنم که نمیدانم چیست و حواسم به کسی باشد که نمیدانم کیست. یکجور ارتباط ناقص با غیب در حد یک درخشش و تصویری حاصل از شکست نور، غاری باید میداشتم. همین نزدیکی خانه درست چند مغازه آنطرفتر، سه گوشه چهارراه گلفروشی است. سه تا…Continue reading باز باران بر خرابه
گلچهره مپرس
با مهتاب خانم حالا فکر کنم یکسال شده است که صحبت نکردم، تنها چون طاقت نداشتم صدای خشدار رنجور پردردش را بشنوم و شاهد نزدیکی فقدانش باشم. بیخبرم ازش جز اینکه آجیل چهارشنبهسوری را سر وقتش فرستاد. چه کنم؟ زنگ بزنم چه بگویم بعد از یک سال و شاید بیشتر؟ میترسم نشنوم دیگر صدایش را،…Continue reading گلچهره مپرس