« نمی دانی چه سخت است، کنار آمدن با دردی که چون ریشه نهالی، چونان پنجههای عشقهای در تنم، وجودم، در روحم پراکنده میشود … چقدر تلخ است آرمیدن میان دستان مرگ، بی آنکه پذیرایت باشد … تو خوب من! چگونه الهه مرگ را فراخواندی که در آغوشت کشید؟! من در ماندهام از اینهمه تحمل ……Continue reading اماس آمده بود …
ماه: تیر ۱۳۸۵
وقتی که ام.اس آمد …
وسط اتاق دراز به دراز افتادهام، مادر میپرسد:« خوبی؟ » صلیب شدهام توی خون تند قالیها … « مامانی شیطونه میگه امروز نرم دکتر … »، میپرسد آمپولهایم تمام شدهاند؟! میگویم نه … دو هفته شد و هنوز خوب نشدم … روی تخت سفید توی آن اتاق کوچک دراز میکشم و خانم دکتر شعفی…Continue reading وقتی که ام.اس آمد …
آهای خبر نداری …
مرد با صدای زنگدارش، مدام تکرار میکرد، مهم بود یا نه، تفاوتی نداشت که بخواهم یا نخواهم، با آن چشمهای آبی تیره، زل زده بودی توی سیاهی غمدار چشمهایی که حالا مگر چه فرقی میکرد خیس باشند یا نه؟! با خودم میگویم نمیشود به همین راحتی فراموشم کند، مگر نه اینکه قرار بود برگردد؟…Continue reading آهای خبر نداری …
سیرو فیالارض …
پاسخم: « یُخادِعونَ اللهَ و الّذینَ ءاَمنُوا و مَا یخدعونَ إلّا أنفُسَهُم وَ مَا یشعُرُونَ (۹) فِی قُلُوبِهم مّرضٌ فَزادهُم اللهُ مَرَضاً وَ لهُم عَذابٌ ألیمٌ بمَا کانوُاْ یکذِبُونَ(۱۰) وَ إذا قیلَ لهُم لا تُفسدوا فِی الأرضِ قالوا إنّما نحنُ مُصلحُونَ(۱۱) ألَا إنّهُم هُمُُ المُفْسدُون ولَکِن لْا یَشعُرُونَ(۱۲) و إذا قیلَ لهُم ءامَنُوا کمَا ءامَنَ…Continue reading سیرو فیالارض …