خیانت آباد!

در سعادت آباد، جمع شش نفره‌ای است که بی هیچ موازنه‌ای، نه دز شخصیت و نه در ثبات و نه در اخلاقیات، دور هم آواز می‌خوانند. جمعی که گویی تنها دو تن از آنها، تازه واردانی به این جمع‌ند و به همین تازگی نیالوده‌گانی که در مضیقه‌اند، مقیدند، نمی‌توانند خوب بازی کنند. هیچ عنصر پاکی در مقابل این همه عنصر…Continue reading خیانت آباد!

حال‌مان دارد خوب می‌شود، باور کنید!

شماره‌ این ماه همشهری سینما، اختصاص دارد به دعوای «فیلم ایرانی». گویا اینکه عده‌ای فیلم «یه حبه قند» را یک فیلم ایرانی لقب داده‌اند به مذاق خیلی‌ها ناخوش آمده است. اینکه فیلم را تا حد «کارت پستال‌»های قدیمی کشیده‌اند پایین و مثلاً گذاشته‌اند روبروی فیلمی مثلِ «جدایی نادر از سیمین» و دعوا گرفته‌اند که چرا این دومی را نگفته‌اید یک فیلم ایرانی…Continue reading حال‌مان دارد خوب می‌شود، باور کنید!

دعوت

فرشته و شوهرش رفته‌ بودند سفر دور اروپا و مثل همیشه مجردی و دختر و پسرشان را گذاشته بودند پیش مادر فرشته و در اصل مادر فرشته را آورده بودند مراقب بچه‌ها باشد و دوتایی رفته بودند. از وقتی هم که یادم می‌آید و خیلی هم خوشم می‌آید اینطوری زیاد می‌روند مسافرت. امروز که تماس گرفته بودم با منیر تا…Continue reading دعوت

باز نوشتن‌م آرزوست …

همه چیز از خواستگاری قهرمان خان شروع شد. سکینه را به عقدِ سلمان درآورده بودند و فاطمه به دنیا آمده بود که کَل قهرمان خان از بلندی پرت شد و سرش را قبل اینکه گوشت‌ش حرام شود بریدند. قهرمان خان بد آورد و روستا زیر و رو شد. کبلایی با چند مرد دیگر توی غار حبس شدند و سلمان…Continue reading باز نوشتن‌م آرزوست …

ماجون از اولش که ماجون نبود!

«چشمش چرا اینطور شده؟» می‌خواستم هر طور شده خودم را توی دل محسن جا کنم حتی به قیمت برملا کردن بزرگترین راز خانوادگی‌مان:«واسه کوفته تبریزی!» حالا‌ دیگر یادم نیست محسن چقدر به من خیره ماند و جلویش را نگاه نکرد. خوب بود جاده زیاد پیچ و خم نداشت وگرنه با آن وضعیت حتماً تصادف می‌کردیم. من، خوب دوست داشتم محسن این…Continue reading ماجون از اولش که ماجون نبود!

از همان کارکردها!

گوشی بلک‌بری من یک بازیِ پاسور دارد که وقتی اعصابم متشنج است، برای اینکه آرام بشوم، مرتکب‌اش می‌شوم! در مقابل یک بازی دیگر هم دارد که وقتی باهاش بازی کنم، اعصابم متشنج می‌شود! منظورم «brick breaker» است. چرا و چطوری؟ اهوم! می‌گویم! وقتی این آجرها را در هم می‌شکنید، یک قابلیت‌هایی به شمای بازیکن می‌دهد، مثل بمب، لیزر و…Continue reading از همان کارکردها!

از خواب‌هایم …

مسجدها قدیمی بودند. با دیوارهایی کلفت و آجرهایی که به مرور زمان سیاه شده‌اند. حتی در شبستانِ یکی‌شان حوض آبی هم بود. آبی رنگ. ستون‌های کوتاه و ستبر. کوچه پس کوچه‌هایش آشنا بود. بازارچه‌ها و طاق‌های آینه‌کاری‌اش. سرازیری‌ها، پنجره‌ها. راهروهای باریک. نردبام. بعد آن پلکانی که بر تنِ هر پله‌اش چندین قبر قدیمی و بزرگ…Continue reading از خواب‌هایم …