بعد از مدتها, آهستان عزیز مطلبی نوشته است شرح حال پر دریغ: این روزها اگرچه رسانه های اصولگرا، از نتیجه انتخابات راضی هستند (یا این طور وانمود می کنند) اما انتخابات اخیر، شکستی دیگر برای جریان اصولگرا بود. آن هم نه فقط یک شکست انتخاباتی موقت و گذرا (که از این می شد به راحتی…Continue reading آغاز یا پایان اصولگرایی به روایت امید حسینی
ماه: اسفند ۱۳۹۴
لیله القدر
دلبران قصیدهاند. عاشقان غزل. من نه دلبرم. من غزلم. من عاشقِ دستهات شدم. من عاشقِ چشمانت، قدم برداشتنت. من شیفتهی صدایت شدم. مهربانیات اسیرم کرد. چشمانت همانطور گرم و صمیماند. قدمهایت هنوز موافقِ من. صدایت بلند نشد هیچوقت روی من و مهربانیات کم نشد. اما دستهایت آقا. دستهایت که جز نوازش کاغذ و قلم نچشیده…Continue reading لیله القدر
ماجرای زندانی شدن شاملو
در قسمت شانزدهم سریال خانگی شهرزاد، در کافه نادری و دوره همی روشنفکرانه شخصیتهای سریال، طعنهی آشکاری به شاملو و ماجرای زندانی شدنش به دست متفقین زده میشود که نشان از ارادت نویسنده فیلمنامه و کارگردان سریال به ابراهیم گلستان است. ــ برگردیم به حزب توده. چه تاثیری حزب بر شکلگیری و رشد افکار…Continue reading ماجرای زندانی شدن شاملو
پیش نمایش
و ببینید کسانی که میخواهید مورد پسندشان باشید کیستند. آن یکی با چهرهای به هم رفته از ملال به تماشاخانهمان پا میگذارد؛ دیگری از مهمانی آمده میباید آنچه فرو داده است هضم کند؛ چند تن هم که زبان خردهگیریشان باز تیزتر است، از این شیفتگان روزنامهاند که اینجا به خواندنش ادامه میدهند؛ همهشان، همچنان که در بالماسکه، تند و پر…Continue reading پیش نمایش
اضطرابِ زیستن
آه که خودِ تن مادّی که پیوسته بیشتر با ما بیگانه است، با هر آن چیز والا که جان درک میکند مخالفت میورزد؛ آنگاه که ما به نعمتهای این جهان دست مییابیم، هر چه را که ارزش بیشتری دارد دروغ و افسانه میشماریم. عواطف شریفی که به ما زندگی میبخشند، زیر احساسات خاکی خفه میگردند…Continue reading اضطرابِ زیستن
آقای ووپی؛ همه پاسخها را میداند!
بلند شدم، راه رفتن بعد این چند وقتِ خوابیدن سخت بود. عضلههام کش میآمد. روی کاشی آب گرفته پایم لغزید. اگر دست نگرفته بودم به لبهی سکو با دندانهای پیش میخوردم به هره. از غسالخانه آمدم بیرون و کنار شمشادها راه رفتم. روی فلشهای آبی جهت توالت عمومی را زده بود اما لخت بودم و…Continue reading آقای ووپی؛ همه پاسخها را میداند!
تولد رضا دلدار نیک*
خوبی اینجا این است که نزدیک مسجد است. صبحها اگر زودتر از آلارم گوشی بیدار شوم، صدای اذان را میشنوم. دیشب خواب دیدم با بچههای حلقه داریم بازی تعادل میکنیم. یک لنگه پا و چشمانی بسته. این از تمام خواب دیشب یادم مانده. اما چند وقت قبل، شاید دو هفته پیش خوابی دیدم که اگر…Continue reading تولد رضا دلدار نیک*