رفته بودم توی کتابخانه دانشگاه ثبتنام کنم. آقای خوشذوقی که فرم را پر میکرد بعد از نوشتن آدرس گفت این آدرس واقعی است؟ گفتم بله. گفت خیلی قشنگ است. اسم سه شاعر بزرگ. هجده ساله بودم و تازه میفهمیدم آدرسمان چقدر قشنگ است. چقدر خاص است. ردیف، مرتب و شیک اسم سه تا…Continue reading نشان معتبر
ماه: فروردین ۱۳۹۸
از تهی سرشار
سال بسیار کمباری داشتم. کتاب و فیلم و نقاشی و گلدوزی در حد بسیار پایین بوده و قابل دفاع نیست این تنبلی. داشتم خودم را سرزنش میکردم. داشتم خودم را با خیلیهاتان که عکسهای قشنگ قشنگ از سفر و سفره و کتاب و هنر و طلبیده شدنهاتان به حرمهای لطف و حریمهای طبیعت…Continue reading از تهی سرشار
تو که باشی
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی آن من بودم که بیقرارت کردم مولوی
محنت دو اسبه آمد و از سینه گرد خاست*
یادت هست؟ آن همه شوق کودکانهات برای چهارشنبه سوری و سال تحویل و عید را؟ مادر، چه سالها که بی تو تمام خواهند شد و چه سالها که بی تو آغاز، تو اما مهربانی بی پایان بی آغاز منی. اینطور که بال بال میزنم را تماشا کن. اینطور که بیقرارم. کاش بخوابم و نیمه فروردین…Continue reading محنت دو اسبه آمد و از سینه گرد خاست*
به هر دلبستنم عمری پشیمانی بدهکارم*
به مادرها حساس شدهام. به مادرها توی قصهها و کتابها و کارتونها و فیلمها و سریالها. توی سریال لحظه گرگومیش بیشتر. خصوصاً رفتار حامد که نماینده بچه مثبتهای سریال است با مادرش اذیتم میکند. رفتارش با توران، سرزدن به او، آشپزی کردن برای او، صرف کردن زمانی طولانی در خانه توران و بیاعتناییاش به…Continue reading به هر دلبستنم عمری پشیمانی بدهکارم*
*گاه باید که یکی قید خودش را بزند
با مارتین به تعامل عجیبی رسیدیم. از آذر نود و پنج و آن خواب به اینسو، رابطه من با این روح شریف شکل دیگری به خودش گرفته است. آنقدر نزدیک که میتوانم برای پیدا کردن جای کنترل تلویزیون هم بهش اعتماد کنم چه برسد به اینکه بروم یا نروم؟ بگویم یا نگویم؟ انجام بدهم…Continue reading *گاه باید که یکی قید خودش را بزند
مقیاس
به امیر میگفتم حالا حال و روز حضرت زهرا را بهتر میفهمم. قیاسش درست نباشد شاید، ولی حالش همان حال است… سرآسیمگی، بیکسی، اضطراب همان است. تندی و کندیاش فرق دارد فقط.