سخنِ خوشِ عشق

زنگ زدم حال مادر را بپرسم که مریم دختر داداش بزرگه برداشت. از این در و آن در حرف زدیم که رسید به نقاشی که وای عمه نمی‌دانی چقدر دارم نقاشی می‌کشم و نمی‌دانم چرا با مداد قشنگ‌تر در می‌آید تا وقتی رنگ‌آمیزی می‌کنم و من گفتم ئه! چه جالب من هم همینطور که گفت…Continue reading سخنِ خوشِ عشق

روزگار خواب‌هایم عیدطور!

خواب‌هایم عجیب شده‌اند. روشن و نورانی‌اند. صلاه ظهر باشد انگار. اتفاقاتشان واقعی ولی غریب‌ هستند. توصیف‌شان سخت است. مثلاً خواب حیاط خانه‌ی پدری را دیدم. کرت‌ها را شن‌کشی کرده بودند و نه گلی بود و نه درختی. یک گوشه‌اش چند تنه‌ی صاف بلند دیدم سر به فلک. سر به فلک کشیدم و وارد اقیانوسی شدم…Continue reading روزگار خواب‌هایم عیدطور!

از کیفیتِ مرگ

دی‌ماه بوی پدر می‌دهد. ماه‌ها هر کدام بوی خاصی دارند. رنگ نه. فقط بو. دی‌ماه بوی پدر می‌دهد. بوی روزهای آخر. روزهایی که شاید خسته شده بود. شاید قلبش شکسته بود دیگر. همانطور که ساکت می‌نشست لبه‌ی تخت و تلویزیون می‌دید و بعد با نفس عمیقی چشم روی تک‌تکِ بی‌حواس ما می‌چرخاند و می‌دوخت به…Continue reading از کیفیتِ مرگ

ربیع‌الاول

کورتون است دیگر. شاخ و دُم دارد. می‌زند می‌اندازدت در انواع پوزیشن‌ها. پشت به خاک مالیدنش که جای خود دارد. موضوع شخصیتِ عجیب و غریب خودم است که نه تنها در مورد کورتون بلکه حتی آب دهانم را هم قورت بدهم انگار اولین مرتبه‌ای است که مرتکب می‌شوم و برایم تازگی دارد، عود کردن ام‌اس…Continue reading ربیع‌الاول

دخترها روی تپه

کودکی‌امان در امتداد لغزان پُرشیب تپه‌ای چمن سبزی داشت قِـل می‌خوردیم کدو بودیم. دیماه ۸۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * الهه و مهدیه روی تپه‌های پارک بزرگ آذربایجان تبریز – پاییز سال احتمالاً ۸۸

از جان‌ها

سالی که طرحم را در بیمارستان شهدا می‌گذراندم همکار آقایی داشتم که با همه‌ی مردها فرق داشت. تنبل نبود و کارش را گردن طرحی‌ها به قول همکاران مرد دیگر تازه‌نفس‌ها نمی‌انداخت. همکاران مرد چون چند جا کار می‌کردند که خوب خصوصی بودند، بیمارستان آموزشی که می‌آمدند تازه تایم استراحت‌شان بود. طرحی‌ها و تازه استخدامی‌های تازه‌نفس…Continue reading از جان‌ها