ملکی‌ست بی‌کسی که آنجا غریب/ یأس گر می‌شود شهید ستمکش نمی‌شود*

المیرا نوشته:«اما بهرحال این بیست و دوسال بیشتر یک درس خیلی خیلی جانانه داده. همه چیز عبور میکند و ما هم عبور میکنیم حتا کینه هم به اندازه ی عشق سوزان، چنان ته نشین میشود انگار کسی هندوانه را خورده پوستش را انداخته بعد دوباره تشنه شده پوست  را هم خورده حالا چه کسی میفهمد…Continue reading ملکی‌ست بی‌کسی که آنجا غریب/ یأس گر می‌شود شهید ستمکش نمی‌شود*

بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح

خب، تعطیلات اول عید تمام شد و می‌شود نالید. دلم رضا نمی‌داد عید امسال را با نوشتن از درد شروع کنم. چیزی که هست به هر ترتیب. چیز دیگری هم نبود پس سکوت کردم. قرن جدید را هم ملاقات کردیم، جز اینکه آقای فاطمی‌نیا را گرفت از ما، تحفه‌ای نبود. البته که قرار هم نبود…Continue reading بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح

آداب سپاس

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُکْرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیَّتِهِ‏ حمد و سپاس خداوندی را که خود را به ما شناسانید و شیوه سپاسگزاری‌اش را به ما الهام کرد و ابواب علم ربوبیت خویش را به روی ما بگشاد   صحیفه سجادیه

و مادرم کسی را نداشت

ده سال پیش مادرم گلایه می‌کرد که دو برادرم که باجناق هم هستند نشسته بودند به توبیخ مادر، همسر برادر کوچکم یک دستش را می‌گذارد روی شانه شوهرش، خطاب به مادرم می‌گوید این شوهرم است، و دست دیگر را می‌گذارد روی شانه برادر دیگرم و می‌گوید این هم برادرشوهرم. گفتم مادر تو چیزی نگفتی؟ نگفته…Continue reading و مادرم کسی را نداشت

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما

داشتم عکس صابونی پسر تسبیح را تماشا می‌کردم، یاد قسمتی از سریال اوشین افتادم. همان جا که اوشین و ریوزو رفتند روستای پدری ریوزو. اوشین و خواهرشوهرش هر دو باردارند. اوشین به سختی در شرجی هوا و بدون تغذیه مناسب در مزرعه کار می‌کرد و خواهر ریوزو در ناز و نعمت می‌خورد و می‌خوابید. اوشین…Continue reading که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما