أللّهُمَّ إنّی أسْئَلُکَ أنْ تَجْعَلَ لی إلی لِّکل خَیْرٍ سَبیلاً وَ مِنْ کُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعاً یا أرْحَمَ الرّاحِمینَ خدایا از تو میخواهم که برای من بسوی هر کار خیری راهی و از هر چه دوست نداری سر راهم مانعی قرار دهی ای مهربانترین مهربانان. شیخ عباس قمی /مفاتیحالجنان /دعای شب اول ماه رمضان…Continue reading رمضان المبارک
ماه: خرداد ۱۳۹۶
اردیبهشت اما تمام شده که.
اردیبهشت لعنتی سال هشتاد و هشت بود. روزهای خنک بارانی بهاری دلربا. کورتون گرفته بودم و از نشستن توی خانه خسته شده بودم. به سیب و تسبیح گفتم بیایید برویم شاهگلی. حاضر شدیم و مادر را هم برداشتم زنگ زدم آژانس تاکسی گرفتم رفتیم. باران تند بود. توی ماشین گفتم خدایا بعد این مدت آمدم…Continue reading اردیبهشت اما تمام شده که.
مادر تراکئوستومی شد.
خوب میدانم که گریههای بزرگی در انتظارم است. وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد. این را از همین حالا میدانم. یعنی سالهاست که میدانم. از یادآوریاش به وحشت میافتم اما هیچ روزی را بدون فکر کردن به آن نگذراندهام. اگر طوبی -خواهرم- بمیرد من باز گریه خواهم کرد. به شدت. شانههای من…Continue reading مادر تراکئوستومی شد.
من چگونه هوش دارم پیش و پس *
دلم میخواهد بنشینم روی پاهایت، سرم را بگذارم روی شانهات. تو کف دستم را باز کنی و ستارههایش را بشماری. خطوط را برسانی به هم. بگویی خورشید خانم چقدر عشق. این همه عشق. سرت را که خم کردهای روی کف دستم ببوسم. موهایت را بو کنم. بگویی خدای خورشیدم، بگویم که چقدر دلم تنگ شده…Continue reading من چگونه هوش دارم پیش و پس *
بگذرد این روزگار تلختر از تلخ؟
امروز دو بار افتادم. یکبار توی توالت و یکبار هم بعد از خارج شدن از توالت، توی راهرو. مادر فردا قرار است تراکئستومی بشود. بیست و سه روز گذشته است. بیست و سه روز و شب در حالیکه هوشیار است لوله تراشه را در گلو د انجیتیوب را در دماغش تاب آورده است. چندین بار…Continue reading بگذرد این روزگار تلختر از تلخ؟
تکرارها، تکرارها
سال نود و یک، عید را بد شروع کردم. نه به بدی امسال و مادر اردیبهشتش ناخوش شد و من گریه کردم و امیر گفت بگو برایش بلیط بگیرند بیاید اینجا. خسته رسید. من هم به اصرار امیر، با اینکه از لحاظ جسمی خوب نبودم رفتم استقبالش فرودگاه. هواپیما اسمش راحتی است. از پا میاندازد…Continue reading تکرارها، تکرارها
انتخاب
ائومر گفت: «این موضوع را فراموش کرده بودم. در این روزگار پر معجزه، مطمئن شدن از همه چیز سخت است. دنیا از هر بابت عجیب شده. الفها و دورفها همراه هم روز روشن در دشت راه میروند؛ مردم با بانوی بیشه حرف میزنند، اما زنده میمانند؛ شمشیری که سالهای سال پیش شکسته بود، قبل از…Continue reading انتخاب